نشستم و برگه های اجازه نامش رو برداشتم. کمی اخم کردم و اون هم کنار دیوار نشست و توی سکوت بهم نگاه کرد.

گفتم:" متاسفم. لیاقتت نبود که اینجوری باهات رفتار کنم. من فقط... ترسیدم و میدونم که برای تو منصفانه نیست."

سر تکون داد و گفت:" ممنون. میدونم که نگرانی اما من راجع به همه ی جوانب این قضیه فکر کردم. و واقعا میخوام که برم. این برام بهتره، برای همه بهتره!"

" خب برنامه های بلند مدتت چیه؟ فارق التحصیل میشی... بعدش چی؟ تو...برمیگردی دیگه، درسته؟"

بهم لبخند زد و گفت:" البته! اینکه دائمی نیست. من فقط یه موقعیت میخوام که رشد کنم و بالغ بشم. تازه؛ این برنامه بهم موقعیت شغلی بهتری میده و بالاخره میتونم تمام مهربونی هایی که تو و جیمین تمام این سالها برام داشتید رو جبران کنم."

نفسم رو بیرون دادم و گفتم:" من ازت جبران نمیخوام."

"میدونم، اما حق هم همینه. تو برای اینکه من موقعیتی مثل این داشته باشم از خیلی چیزها گذشتی. این کاریه که من میخوام انجام بدم."

لب هام رو گاز گرفتم و گفتم:" بسیار خب، اگر این واقعا چیزیه که میخوای من برات امضاش میکنم. میتونی بری، اما قول بده که برمیگردی. من نمیخوام از دستت بدم." با لکنت زمزمه کردم.

اشک توی چشم هاش پر شد. خودش رو توی بغلم پرت کرد و همونطور که فشارم میداد گفت:" ممنون هیونگ.خیلی دوستت دارم."

رهاش نکردم:" بهتره خوب درس بخونی و خوب انجامش بدی. من بهت افتخار میکنم کوکی! خیلی دلم برات تنگ میشه."

بهم اطمینان داد:" منم دوستت دارم هیونگ! کلی بهتون زنگ میزنم و هر وقت که بتونم میام ملاقاتتون و آخرش هم برمیگردم."

با گریه گفتم:" آخه کی قراره وقتی لیتل میشی بهت کمک کنه؟"

بینیش رو بالا کشید و گفت:" فکر کنم خودم میتونم از پسش بربیام. نگران من نباش، باشه؟ مشکلی برام پیش نمیاد، قول میدم!"

غر زدم، رهاش کردم و گفتم:" کی قراره بری؟"

"وقتی کاغذهام رو امضا کنی تحویلشون میدم و حدود یک هفته بعدش با بچه هایی که امضا کردن میریم."

گفتم:" به همین زودی؟"

جواب داد:" مشکلی پیش نمیاد. به علاوه،تو هنوز هم جیمینی رو داری که اینجا واست دردسر درست کنه."

چشم هام رو چرخوندم و گفتم:" خودت هم خوب میدونی که تو مرکز تمام دردسرا بودی. اون خودش به تنهایی زیاد توی دردسر نمیوفته!"

ریز ریز خندید:" خب اینجوری که برات بهتر هم میشه."

بعد کمی مکث کرد و گفت:" من برات خوشحالم هیونگ. تو و نامجون هیونگ رو میگم. امیدوارم که یه روز ازدواج کنین."

Crave | Per TranslationUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum