د.ا.د تهیونگ
**ج-جیمین؟**
جونگ کوک گفت و از جکسون دور شد
*این زندگیای چندگانه یه جورایی باحاله مگه نه؟*
جکسون پوزخند زنان گفت
**جیمین من متاسفم به خاطر اتفاقی که برای برادرت افتاد من نمیخواستم اینجوری شه.**
*آه اشکالی نداره جونگ کوک من میبخشمت اما آدما فقط بیست تا جون دارن و برادر من توسط تو کشته شد و اون آخرین جونش بود.*
(کامان مگه تو یه بازیه لنتی ایم؟)**من متاسفم م-**
جونگ کوک گفت و بعد متوقف شد
جکسون دستشو از توی کتش با یه اسلحه بیرون آورد و به طرف جونگ کچک نشونش گرفت.
**ج-جکسون داری چیکار میکنی؟**
*من نمیتونم یه برادرو جایگزین کنم جونگ کوک*
جکسون ضامن اسلحشو کشید و گلوله رو شلیک کرد.
قبل از اینکه گلوله بتونه به جونگ کوک برخورد کنه من پریدم جلوی جونگ کوک
گلوله وارد سینم شد
افتادم روی زمین و سینمو جایی که گلوله خورده بودو نگه داشتم تا جلوی خونریزیشو بگیرم
**تهیونگ!**
جونگ کوک داد زد و روی زانوهاش کنارم افتاد
جونگ کوک تیشرتشو درآورد و روی زخم گلوله رو فشار داد.
جکسون توی تاریکی محو شد
جونگ کوک منو به پشت چرخوند و بالا سرم نشست و زخمو محکم تر فشار داد
اما خون سریع تر به بیرون اومدن ادامه میداد
جونگ کوک شروع کرد به گریه کردن درحالیکه سعی میکرد بیشتر فشارش بده
**چ-چرا این کار نمیکنه!**
با اشکایی که از چشماش روی تیشرتم میریخت گفت
کمرشو چنگ زدم
*جونگ کوک همچی درست میشه.من دوباره پیدات میکنم.*
گفتم و نفسم تموم شد
**نه نه نه تو زنده میمونی تهیونگ**
گفت و اطرافو نگاه کرد برای یه چیزی که بتونه خونریزیو بند بیاره
*جونگ کوک تو باید بری-*
**تهیونگ!**
یه نفر از پشت جونگ کوک داد زد
اون فرد زانو زد و دستمو گرفت
*تو کی هستی؟*
گیج پرسیدم
*من توعم من تهیونگم من برگشتم تا بیینم واقعا کی هستم و بعد تورو پیدا کردم.*
تهیونگ گفت
به جونگ کوک نگاه کردم و لبخند زدم
*جونگ کوک حالا تو زندگی میکنی ومن فقط باید دوباره پیدات کنم.*
گفتم
جونگ کوک اون یکی تهیونگو از روم هل داد کنار
اون یکی تهیونگ رفت و وارد تاریکی شد
**تهیونگ دوست دارم**
جونگ کوک گفت و پیشونیشو روی پیشونیم گذاشت
*منم دوست دارم جونگ کوک*
**یادت نره منو پیدا کنی،کل زمانو توی بوسان منتظر تو میمونم.**
*میام نگران نباش.*
گفتم
جونگ کوک به شیرینی لبامو بوسید
درد داشت که منم ببوسمش اما در هرصورت انجامش دادم و دردو نادیده گرفتم.
جونگ کوک بوسه رو شکست و پیشونیشو روی پیشونیم گذاشت
**خیلی دوست دارم**
*منم خیلی دوست دارم...بعدا میبینمت جونگ کوک.*
گفتم و چشمامو به خاطر مرگ بستم
درحالیکه روحم داشت از بدنم جدا میشد میتونستم صدای گریهی جونگ کوک و اینکه اسممو فریاد میزدو بشنوم.
وقتی چشمامو باز کردم
مردیو دیدم که از بالا بهم نگاه میکرد و بعد یه زن که درست اومد کنارش.
اطرافمو نگاه کردم و خودمو دیدم که تو یه تخت خواب بچم
شروع کردم به گریه کردن چون میدونستم سالها طول میکشه تا بزرگ شم و دوباره جونگ کوکو پیدا کنم.
زن منو بلند کرد و به سینش فشار داد
*اه گریه نکن این مامانه.مامان اینجاس.*
گفت و منو به دست مردی که فکر میکنم الان پدرمه داد
*اه گریه نکن این باباعه.بابا به خاطر تو اینجاست کیم تهیونگ کوچولوی ما.*
هنوزم همون اسمو دارم....
کیم تهیونگ
**********************
بچز😭🔪این همزمان هم درد داره هم قشنگه.فک کنین وقتی دوباره دنیا میایم به این خاطر گریه میکنیم که میدونیم دوباره باید اینهمه سالو بزرگ شیم😭خیلی برداشت قشنگیه...نمیخوام😭😭😭داستان داره قشنگ میشه...
ووت و سی ام نشه فراموش!
لاو یو ال💛
مالیک
YOU ARE READING
Are you calling me a sinner? (vkook)
Fanfiction**من فقط یه قاتل زنجیره ایم که فراریه،چه چیزی در موردش انقدر بده...کشتن منو خوشحال میکنه** *پس تو یه ادم بدی که گنا...* **گناه؟...داری به من میگی گناهکار؟**