17

1.7K 274 71
                                    

د.ا.د تهیونگ

با زانوهام روی زمین افتادم

*چ-چطور؟*

گفتم و سرمو تکون دادم

زانو زد و صورتمو با احتیاط توی دستاش گرفت

**تهیونگ،چیزی که اونا راجب مرگ میگن واقعی نیست.ما هممون به عنوان یه آدم دیگه از یه رحم دیگه برمیگردیم.**

گفت

سعی کردم وایستم اما پاهام تیر میکشید و همش میخوردم زمین

تا وقتی که اون منو گرفت

*اوما من خیلی متاسفم که کشتمت*

**عسلم اشکالی نداره.حالا من تو یه بدن دیگه برگشتم.البته که من سالها پیش بخشیدمت.**

بلندم کرد

**خونتو بهم نشون بده**

*اوکی بیا این طرفیه*

کل راهو برگشتیم به خونه‌ی جونگ کوک

وقتی برای اولین بار در زدم به سرعت باز شد و جونگ کوک پرید توی بغلم

**تهیونگ!**

داد زد

بغلو شکست و پشتمو نگاه کرد

**این کیه؟**

*بهت میگیم اما اولش باید بیایم تو*

گفتم

جونگ کوک گیج نگام کرد اما درنگ نکرد و اجازه داد بریم تو

وقتی هممون نشستیم

سکوت داغونی‌ بود تا وقتی که مادرم خب...آه...
جیسو حرف زد

«من مادر تهیونگم»

چشمای جونگ کوک بزرگتر شد.به من نگاه کرد و بعد دوباره به مامانم نگاه کرد خب...جیسو

**ببخشید؟**

«جونگ کوک تو بیست و یک سالته و تو پدرو مادرتو کشتی چون اونا اینکه تو گی‌ای رو قبول نکردن اما تو تقاص مرگشونو پس دادی.»

**چ-چی؟ت-تو چطوری همه‌ی اینارو میدونی؟**

«آدما،وقتی ما میمیریم جونگ کوک دوباره از رحم یه زن دیگه متولد میشیم.شاید بمیریم اما همیشه به عنوان یه آدم دیگه یا یه جنسیت دیگه برمیگردیم.»

**اوکی اوکی اما من چرا باید اینارو بدونم**

«چون تو قراره تا یه هفته‌ی دیگه بمیری و تهیونگ هم تا دو هفته‌ی‌ دیگه اگه اون نفهمه که واقعا کیه»

گفت

جونگ کوک از روی کاناپه لیز خورد و افتاد زمین اما با دستاش خودشو نگه داشت

**م-من برای ک-کمک چیکار میتونم بکنم؟**

«بهش کمک کن بفهمه واقعا کیه و همچی درست میشه اما همه میمیرن اما شماها نمیمیرین تا بیست ساله دیگه اگه اینکارو تکمیل نکنین.»

**اوکی اوکی میتونی بهم یه سرنخ بدی؟**

«نه اما میتونم بهت یه معما بدم.کسی که میمیره از رحم یه زن دوباره برمیگرده و فقط برای چند سال زندگی میکنه اما اگه اون(زن/مرد)نتونن بفهمن که واقعا کی هستن دوباره میمیرن و دوباره از اول شروع میکنن بنابراین صبور باشین چون کسی که واقعا هستین کسیه هم از گذشتتون و هم حالتون.»

**خب چطوری باید بفهمیم اون واقعا کیه؟**

«از طریق خاطراتتون...رد پای همه چیو از گذشته تا حالا بگیرین.»

**اوکی اوکی تهیونگ بزن بریم**

جونگ کوک گفت و بلند شد و روی پله نا تلو تلو خورد

**میرم لباسمو عوض کنم و زودی برمیگردم**

گفت

دوباره به مامانم نگاه کردم،منظورم جیسوعه

مادرم

*پس بابا کیه؟*

گفتم

نخودی خندید و بلند شد و به سمت در رفت و بازش کرد

هوسوک گیج شده اومد داخل

به هوسوک طولانی نگاه کرد و بعد از در رفت بیرون
(خب خیلی مرسی باباش هوسوکه.میرم بمیرم)

هوسوک درو بست و گیج بهم نگاه کرد

«اون دیگه کی بود؟...به نظر آشنا میمود»

*آه یه دوست*

گفتم

هوسوک لبخند‌ زد

«آه متوجم!»

گفت و به سمتم اومد و روی کاناپه نشست

*من گی‌ام یادت میاد*

«الان یادم اومد»

جونگ کوک لباس پوشیده از‌ پله‌ها پایین اومد

**عجله کن عجله کن همین الان باید بریم**

گفت درحالیکه به سمت در میرفت و کمربندشو درست میکرد.

«کجا دارین میرین؟»

هوسوک گفت و بلند شد اما هنوزم گیج بود

جونگ کوک چرخید و به هوسوک نگاه کرد

**باید به تهیونگ کمک کنی بفهمه واقعا کیه و باید بدون دعوا انجامش بدی.من برای کند ذهنیه تو وقت ندارم.**

با لحنی جدی گفت

هوسوک گیج شده بهم نگاه کرد

فقط پوزخند زدم و گفتم

*بعدا برات توضیح میدم*

هوسوک سرشو تکون داد

بیاین فقط بگیم فکر میکنم که قراره زندگی کنم‌.

***************************

عاقا اگه هوسوک بابای ته باشه اول میرم نویسنده رو میکنم بعدش‌ خودمو از‌ دره پرت میکنم پایین:/...
پ.ن:خاله نل‌ شمارو بوراهه💜

ووت و سی ام نشه فراموش!

لاو یو ال💛
مالیک

Are you calling me a sinner? (vkook)Where stories live. Discover now