جونگ جای دیگهای رو نگاه کرد و هیچی نگفت
*داری به چی فکر میکنی جونگ کوک؟*
گفتم و بهش لبخند زدم
اونم بهم لبخند زد
**اه ازت متنفرم**
گفت و سعی کرد لبخندشو مخفی کنه ولی نتونست
*تو نمیتونی ازم متنفر باشی درحالی که عاشقمی مگه نه؟*
گفتم
**امممم...ولی میتونم از کاری که میکنی متنفر باشم**
گفت
نزدیک تر کشیدمش
*ولی نمیتونم کمکی بکنم*
گفتم
دستمو از روی گردنش برداشت
**پس...نمیتونم**
گفت
بلند شد و به سمت طبقهی بالا رفت
*پیشرفت خوبی بود تهیونگ*
به ارومی به خودم گفتم
دو ساعت بعد
جونگ کوک هنوز طبقهی بالاست
شرط میبندم اون نیاز داره که یه چیزی بخوره ولی پایین نمیاد
یکمی غذا از رستورانی که اسمش
پخت و پز جین خوشتیب بود سفارش دادم
یکمی غذا برای جونگ کوک سفارش دادم و قطع کردم
غذا خیلی سریع رسید،فقط بیست دقیقه گذشته و الان اینجاست.
*ناک ناک*
درو باز کردم
*سفارش برای جونگ کوک؟*
**بله**
*میشه چهل دلار و نود و هشت سنت*
**بفرمایید**
*ممنونم شب خوبی داشته باشید*
به تگ اسمش نگاه کردم
**توعم همینطور نامجون**
گفتم و لبخند زدم
اونم لبخند زد و بعدش رفت
درو بستم و قفلش کردم
غذارو گذاشتم روی اپن و درش اوردم و توی یه بشقاب گذاشتمش تا به نظر بیاد که من پختمش
وقتی کارم باهاش تموم شد یه سری ظرف رندومو توی سینک گذاشتم
ظرفو برداشتم و به طبقهی بالا رفتم
*ناک ناک*
گفتم
در با صدای تقی باز شد و رفتم داخل
جونگ کوکو دیدم که با عینک دایرهای روی تختش نشسته و در حالی که به موزیک گوش میده یه سری نوت رو توی دفترش مینویسه
YOU ARE READING
Are you calling me a sinner? (vkook)
Fanfiction**من فقط یه قاتل زنجیره ایم که فراریه،چه چیزی در موردش انقدر بده...کشتن منو خوشحال میکنه** *پس تو یه ادم بدی که گنا...* **گناه؟...داری به من میگی گناهکار؟**