14

2K 336 47
                                    

د.ا.د جونگ کوک

پس تهیونگ داره میره خونه...

هیچ وقت فکرشم نمیکردم همچین چیزی بشه،فکر میکردم اون میخواد برای همیشه با من همینجا بمونه

فکر میکنم شماها میدونین منظورم چیه...

اما فردا روزیه که اون میره پس باید مطمئن شم که میتونم بهش رشوه بدم تا منم همراهش ببره.

*آلارممو خاموش کردم*

من اولین کسیم که بیدار شده
یه دوش گرفتم و صورتمو شستم و دندونامو مسواک زدم.

یه تی شرت خاکستریه اُورسایز پوشیدم

هی تی شرتای اُورسایز چیزای موردعلاقم برای پوشیدنن پس قضاوت نکنین.

از اتاق رفتم بیرون و رفتم به طبقه‌ی‌پایین

هوسوک هنوز روی کاناپه آروم خوابیده

واسه یه آدم بد اون واقعا خیلی شیرین و بامزس

هوم

شروع به درست کردن صبحونه کردم.این دفعه یه چیز خاص درست میکنم

من تخم مرغ درست میکنم

همه میکنن

بعدش پنکیک و وافل درست کردم از اونجایی که نمیدونستم تهیونگ و هوسوک کدومو دوس دارن.

و همه‌ی پنکیکا و وافلا روشون خامه‌ی پف کرده و توت فرنگی و بلوبری دارن

بعدش به خوبی بیکنو درست کردم

بعدش سوسیس گریل شده روی گریل کوچولوم

بعدش پرتقالارو گرفتم و فشارشون دادم تا یه آب پرتقال خوشمزه درست کنم.

وقتی بالاخره کارم تموم شد،همون موقع هوسوک بیدار شد و خودشو کشید و واقعا بلند خمیازه کشید

*بوی یه چیز خوبیو میشنوم،گشنمه*

**خب‌‌ پس بیا اینجا و هر چیزی که میخوای رو بردار اما اولش یه دوش بگیر و بقیه‌ی کارا.**

*اوکی دوکی*

هوسوک گفت و بعد به طبقه‌ی‌ بالا‌ رفت

تهیونگ در حالیکه خودشو میکشید و خمیازه میکشید اومد طبقه‌ی‌ پایین

بشقابشو روی اُپن گذاشتم و گلومو صاف کردم

اون چرخید و با چشمای نیمه باز بهم نگاه کرد.

*اون ماله منه؟*

گفت و به طرفم اومد

دستامو دور گردنش پیچوندم

سرشو پایین آورد و دوباره داشت میخوابید

سرمو کج کردم تا صورتشو ببینم

**تهیونگ پاشو پاشو**

گفتم

چشماشو باز کرد و بهم نگاه کرد و بعد دوباره خوابید

شروع کردم به خندیدن

**کامان بیدار شو تهیونگ**

گفتم

سرشو به سمت سقف بالا آورد ولی چشمهاش هنوز بسته بود

**آه،کامان تهیونگ بیدار شو**

گفتم و سرشو به پایین کج کردم

دستاشو توی جیبای شلوار راحتیش گذاشت و چشماشو باز کرد و بهم لبخند‌ زد

*من نمیخوام بیدار شم*

با یه صدای عمیق خواب‌آلود گفت

**ولی مجبوری**

گفتم

**کامان،من برات صبحونه درست کردم**

گفتم و بعد گونشو بوسیدم

روی صندلی روبه‌روی اُپن نشست

هیچی نگفت و فقط غذاشو خورد

بعد‌ از اینکه به سمتش رفتم و صندلیشو عقب کشیدم،
روی پاش نشستم و باهاش فیس تو فیس شدم.

دستامو دور گردنش حلقه کردم و معصومانه لبخند زدم
*چی میخوای جونگ کوک؟*

گفت

**در موردش فکر کردی؟**

*در مورد چی؟*

**در مورد اینکه اجازه بدی منم باهات بیام؟**

*جونگ کوک نمیدونم*

**لطفا**

*اوکی اوکی بذار بهش یک ساعت دیگه عم فکر کنم*

**اینکه خیلی طول میکشه**

*خب بعدش شاید با رفتن به کلاسات بهم نشون بدی که چقدر میخوای بیای*

**این یه چلنجه؟**

*خب خودت چی فکر میکنی؟*

**نیست**

*خواهیم دید*

★★★★★★★★★★★

خاله نل صحبت میکنه:ببخشید دیر شد حال روحیم به معنای واقعی داغونه و به زور کونمو میارم سر ترجمه.ببخشید...من شمارو خیلی بوراهه.💜

ووت و سی ام نشه فراموش!

لاو یو ال💛
مالیک

Are you calling me a sinner? (vkook)Where stories live. Discover now