کمی بعد،غروب همان روز
درحالیکه جونگ کوک داره تو آشپزخونه غذا درست میکرد و هوسوک داره بهش کمک میکنه من روی کاناپه نشستم و بین مسیجای رندوم میگردم.
من یه خواهر دارم و راجبش نمیدونستم،چرا پدر و مادرم چیزی بهم نگفتن.
افکارم با خندیدن جونگ کوک و هوسوک قطع شد.
چرخیدم و دیدم که هوسوک برای جونگ کوک شکلکای احمقانه در میاره.
به شدت احمقانه برای من
بلند شدم و به سمتشون رفتم و روی اپن نشستم
اونا متوجه نشدن چون داشتن بیش از حد بازی میکردن که بخوان متوجه بشن.
هوسوک متوجهم شد و متوقف شد
جونگ کوک به هوسوک و بعد به من نگاه کرد
جونگ کوک گناهکارانه لبخند زد
**میخوای قاشقو لیس بزنی؟**
جونگ کوک گفت
*نه،دیگه گشنم نیست*
گفتم و به طرف طبقهی بالا رفتم
(یک ساعت بعد)
جونگ کوک در اتاقو باز کرد و بی سروصدا اومد داخل
به سمت دستشویی رفت تا دندوناش و موهاشو بشوره
بعدش بیرون اومد و درست کنارم دراز کشید**تهیونگ**
جونگ کوک به آرومی گفت
جواب ندادم
بازومو گرفت و سعی کرد تا بچرخونتم.
خیلی سورپرایز شدم که تونست
گونه هامو نوازش کرد و لبخند زد
**تهیونگ**
دوباره به آرومی گفت
چشمامو باز کردم
به سرعت عقبو نگاه کرد
**تهیونگ**
گفت و سعی کرد توجهمو جلب کنه
*چیه؟*
گفتم و دستامو کشیدم
**حالت خوبه؟**
گفت و صورتمو به سمت خودشچرخوند
*آره*
گفتمو برگشتم تا دوباره بخوابم
جونگ کوک صورتمو نوازش کرد
**هوسوک بهت چی گفته؟**
گفت
دستمو جلوی صورتم گذاشتم تا دستاشو برداره
*هیچی،میخوام بخوابم*
(صگ اخلاق گاو😑)گفتم و دوباره پشتمو بهش کردم
جونگ کوک چرخوندم و اومد روم نشست تا نتونم دوباره بچرخم.
خم شد و هر کدوم از دستاشو روی گونه هام گذاشت
**تهیونگ،چی شده؟**
گفت
فقط بهش نگاه کردم
*نمیخوام راجبش حرف بزنم*
گفتم
**تهیونگ من همینجوری به پرسیدن ادامه میدم**
**تهیونگ لطفا،من میخوام کمک کنم**
*باشه...اون بهم گفت که من یه خواهر دارم و اینکه اون دوتا باهم قرار میذارن.*
**میخوای درموردش چیکار کنی؟**
*برمیگردم خونه و پیداش میکنم*
**ولی تو نمیتونی منو اینجا بذاری و بری،من میخوام بیام.**
*تو میمونی*
**و-**
*یه مدتی میمونی،نمیخوام که آسیب ببینی،من نمیدونم که اون کجاست و اگه این باعث میشه به مردم صدمه بزنم تا پیداش کنم به مردم صدمه میزنم و نمیخوام که مردم به تو صدمه بزنن مخصوصا جاییکه قبلا زندگی میکردم.*
**ته-**
*فردا میرم،حالا بگیر بخواب*
**اما تهیونگ،حداقل میتونم یه جایی نزدیک به موقعیتت بمونم؟**
*در موردش فکر میکنم اما خیلی دور نه،حالا بگیر بخواب*
**اوکی شب بخیر**
★★★★★★★★★★★
ووت و سی ام نشه فراموش!
لاو یو ال💛
مالیک
YOU ARE READING
Are you calling me a sinner? (vkook)
Fanfiction**من فقط یه قاتل زنجیره ایم که فراریه،چه چیزی در موردش انقدر بده...کشتن منو خوشحال میکنه** *پس تو یه ادم بدی که گنا...* **گناه؟...داری به من میگی گناهکار؟**