*آلارم خاموش میشه*
بیدار شدم و متوجه شدم با جونگ کوک توی یه تختم
ولی چیزی که بهترش میکنه اینه که لختیم
بلند شدم و نشستم و برگشتمو به جونگ کوک نگاه کردم
چند ثانیه بهش زل زدم تا اینکه بیدار شد
لبخند زد و خودشو کشید
دوباره روشو با پتو پوشوندم
**تهیونگ**
جونگ کوک با صدای سر صبحش گفت
*دوباره بخواب*
گفتم و میخواستم بلند شم
مچمو گرفت
**تهیونگ کجا داری میری؟**
*چرا؟*
**میخوام که تو تخت بمونی تا بتونم بخوابم**
*نه باید بلند شم برم یه چیزی برای خودمون بگیرم تا بخوریم*
**میشه لطفا بمونی؟**
*نه زودی برمیگردم*
بلند شدم و به سمت حموم رفتم و یه دوش گرفتم و لباسای تمیز پوشیدم
اومدم بیرون و جونگ کوکو دیدم که به خوبی لباس پوشیده و روی تخت مرتب شده نشسته
*جونگ کوک فکر کردی کجا داری میری؟*
گفتم و شلوارم که روی زمین افتاده بودو برداشتم و کیف پولمو از توی جیب پشتش برداشتم
**من باهات میام**
*نه نمیای،تو همین جا میمونی و خونه رو تمیز میکنی*
**این خونهی منه تو نمیتونی بهم بگی چیو تمیز کنم**
*پس تو یه خونهی کثیف میخوای؟*
**این چیزی نیست که من گفتم**
*پس وقتی من نیستم خونه رو تمیز کن*
از در رفتم بیرون و به طبقهی پایین رفتم و از در خونه رفتم بیرون
درحالی که داشتم راه میرفتم رستورانی که دیشب بهش غذا سفارش داده بودمو دیدم.
تصمیم گرفتم یه سری به اونجا بزنم
رفتم داخل و مستقیم به سمت پیشخوان رفتم
اونجا دو تا مرد تقریبا هم قد بودن که داشتن بحث میکردن
سه باز به زنگ ضربه زدم و سعی کردم توجهشونو بگیرم
ولی کار نکرد پس به شونهی پسر ضربه زدم
بهم نگاه کرد
^اوه ببخشید،من جینم،من صاحب این رستورانم.متاسفم که مجبور شدین بحث منو شوهرم نامجون رو ببینید،میتونم کمکتون کنم؟^
(عرررررر شوهرشه😱🤤😭💛:) )
YOU ARE READING
Are you calling me a sinner? (vkook)
Fanfiction**من فقط یه قاتل زنجیره ایم که فراریه،چه چیزی در موردش انقدر بده...کشتن منو خوشحال میکنه** *پس تو یه ادم بدی که گنا...* **گناه؟...داری به من میگی گناهکار؟**