Fourth Part: The Sun 6

86 20 25
                                    

Part6 |4|

○M.r Fox○

زمانِ "رفتن" نقطه‌ای‌ست که حسرت‌ ها را دور بریزیم!








تعریف کلیشه "عشق" در داستان‌ها، به تفسیرِ جنونِ قلبی بود که طاقت دوری از معشوق رو نداشت!

اما "عشق" برای هر عاشقی، یک شکل بود و یک طعمی داشت...

برای غولِ مهربونی، خرجِ "شیفتگی" برای جیرجیرکی بود که "شجاعت" توی قلبش کاشته بود!

برای کوهی، تبخیرِ "توان" و تحملِ رنجی بود که از جانب محبوبش، هرچند سخت اما شیرین و گوارا بود!

و برای سنگِ یشمی...

_کجا بلند می‌شی؟

بندِ شفاف و پلاستیکیِ سِرُم از جا کنده شد و روی زمین افتاد.

_جونگ‌کوک!!!

قدم‌های سست و بی‌جونِ پیکرش، روی زمین کشیده شده و دست‌های ناتوانش به چهارچوبِ در چنگ زد.

سیاهیِ جلوی چشم‌هاش و شقیقه‌های ورم کرده‌ از دردش، پیکرش رو از قدم‌ برداشتن ناتوان کرده بود!

اما زمزمه‌های درونِ ذهنش، زانوهاش رو خم می‌کرد و به جاذبه "نه" می‌گفت!

_جونگ‌‌‌کوووک!!!

قدم‌های کوتاه و ضعیفش، پیکرش رو تا سالنِ بزرگِ خونه رسونده بودش.

صورتِ رنگ پریده و نفس‌های پشت سر همش، اخم‌های جیرجیرکِ سرخی رو توی هم کشید و ذهنِ شلوغش رو خط‌خطی کرد.

_با تواَمممم!!!

قدم‌هاش رو تند کرد و جلویِ صورتِ رنگِ گچ و عرق کرده‌ی پسر وایساد و به لب‌های نیمه‌بازی که به زور اکسیژن از هوای اطرافش قرض می‌کرد، نگاه کرد.

_کدوم گوووری می‌خوای بری؟؟؟؟

شکافِ پیشونیِ خط افتاده‌ش و نگاهِ تیز و برنده‌ش، چشم‌های نیمه باز پسر رو هدف گرفت.

_اونم با این حااالت؟؟

آب دهنش رو به سختی قورت داد و پلک‌هاش رو از دردِ شدیدِ گلوش بست.

_مامانت دو دقیقه رفته بخوابه...

صداش رو ناخودآگاه پایین‌تر آورد و اخم‌هاش رو بیشتر توی هم کشید.

_انقدر لجبازی نکن و برگرد توی اتاقت تا بهتر بشی.

مثل پرستارِ شیفتِ شبِ یک بیمارستان، با دست‌های به کمر زده و ابروهای درهم، برای بیمارِ لجبازش خط و نشون می‌کشید.

دستش رو به مواج خیسش رسوند و پیشونیِ نبض‌دارش رو فشرد.

_می‌خوام...

نفسی به ریه فرستاد و به چشم‌های جیرجیرک زل زد.

_می‌خوام برم... پیش هیونگم...

𝕄,𝕣 𝔽𝕠𝕩Where stories live. Discover now