Third Part: Cold Flame 3

93 18 11
                                    

Part3 |3|

○M.r Fox○

بگذارید "انسان بودن" را نفهمیده بمی‌ریم!








_اینجوری دیدنش...

درد داشت.
درسته...

منظره‌ی روبروی چشم‌هاشون مردی بود، خاک خورده در سکوت و خفگی...
مردی که با همه قهر کرده بود و سکوت خرج می‌کرد...
اما "نه" به زهرِ همدمِ بد بوش نمی‌گفت!

اینبار محوطه‌ی بیرونیِ کافه بود.
جایی که عابران و خیابونِ شلوغِ سئول، تئاترِ چشم می‌شدن و پولی نمی‌گرفتن...

هوایِ خاکستریِ نفس های سیگار، از بین لب های مرد به آسمون پرواز می‌کرد و جایی در نقطه‌ی کور... محو می‌شد.

میزِ گردِ چوبی پر شده از فنجون‌های پُر و کیک های شکلاتی و تلخِ کافه، به کلاغ های روی تیر برق چشمک می‌زد.

دراز پایِ خجالتی‌ با دست‌های توی هم گره شده، روی صندلیِ کنار جیرجیک سرخ نشسته بود و در جوابِ حرف های سنگ یشم، سری تکون می‌داد.

الهه‌ی یونانی تکیه داده به صندلیِ حصیری و سفیدِ زیرش، به کلاغ ها زل زده بود و قهوه هورت می‌کشید.

دخترک کله سرخ در افکاری بین زمین و هوا، به‌ پیکرِ نامرعیِ مردی زل زده بود که انگار حضور نداشت.

کاش می‌شد کاری کنم...
کاش می‌شد، جادو جنبل کنم و ذهنش رو خواب و زبونش رو بیدار کنم...
کاش می‌شد، توی چشم های سیاه و بی‌نورش، آتیش بازی به پا کنم...

جیرجیرکِ سرخ رویا پردازِ قشنگی بود!
اما رویاهای رنگینش به دنیایِ واقعی و خاکستریِ مرد، کاری نداشت...

_آره یونا؟

گیج و خمار از رویاهای رنگین و‌محالش، سری تکون داد و به سمتِ محبوبِ کوه برگشت.

_چی؟

_تو خواهر و برادرای سوهیون رو دیدی؟

انگار که کارتِ حافظه‌ی ذهنش رو درآوردن و کارتِ حافظه‌ی جدیدی بجاش گذاشتن که ناگهانی لب‌هاش به لبخند دندون نمایی باز شد و چشم هاش درخشید.

_اصلا فکر کردی واسه چی دوست دخترِ این بچه غول شدم؟... بخاطر شش تا جوجه رنگی.

صدای خنده‌ی پسر و پوزخندِ الهه‌ی یونانی بلند شد و غولِ مهربون، با لپ‌هایی به سرخیِ گیلاسِ روی کیکش، توی خودش جمع تر شد.

_ملت اینجورین که بیا بریم خونه‌مون مارمولکم روپایی می‌زنه... ولی سوهیون کافی بود بگه من شش‌ تا جوجه رنگی تو خونه دارم...

صدای خنده‌ی سنگ یشمِ مرد بلندتر شد و گوش‌های بی‌حسِ کوه رو خارش داد.
با نگاهی خالی به جمعِ کنارش نگاهی کرد و دوباره نگاهش رو به ماشین های رهگذر داد.

𝕄,𝕣 𝔽𝕠𝕩Where stories live. Discover now