Part8
○M.r Fox○
غرق شدن، سر آمدِ فرو رفتن در گردابِ دریایِ زندگی ای ست، که شنا کردن را درِش ممنوع کردیم!
سراب!
نقطه ای از زندگی هست که چشم ها در عوضِ دید زدنِ آرزو ها و خواسته هاشون، سراب میبافن و تنِ چشم ها میکنن...زمانی که دریچهی ارسالِ خواسته و رویا رو روی خودت میبندی و بهش یه "نه"ی بزرگ میگی.
چون از براورد هزینهی خواسته هات میترسی...
میپرسی "این بار باید چی رو قربانی رسیدن به خواستهم کنم؟ اینبار چی رو از درونم بکنم و تویِ صندق مالیاتِ زندگی بندازم و شب چشم رو هم نزارم؟"
و شروع صبحی که میگه اینبار رسیدنی درکار نیست و تاوانه و تاوان!
گذشته ای که مثل سگی قلاده به گردنت میندازه و خرخرهت رو تا بندِ آخر میجوه.
مرد تقاص چیزی رو پس میداد که از خودش نمیدید و زندگی از وجودش!
وقتی که صرفِ خیرگی به روزمرهی جریان افتاده بشه، به کما رفتنِ روحیست که بار ها با مقاومت خم به ابرو نداده...
_خوشحالم که به دیدنم اومدی.
زن به نرمی زمزمه کرد و فنجون توی دستش رو سر کشید.
وسواس به خونهی بزرگِ زن صفت داده بود و کلمهی تمیز توی توصیفش کم میاورد!
گلدون های بزرگ و خالی از گیاه، کنار قسمتی از دیوار ها بود که با سنگ های تزیینی متفاوتی سالن خونهی یک زن مطلقه رو عجیب میکرد.
لوستر های بزرگ و نگینی، آینه های بزرگ دیواره ها و سقف راهرو و مجسمهی فرشته های بیبالی که ورودی در ها خودنمایی میکردن، توصیف کنندهی زنی تجملی با ظاهری آراسته بودن.
_با اینکه میدونم از خونهی من خوشتون نمیاد ولی از اومدنتون به اونجا خوشحال میشم.
مرد با صداقت بیان کرد و با خندهی کوتاه زن مواجه شد.
دقایقی بود که برای دیدنِ مادرِ سنگ یشمش، به این خونهی ویلایی اومده بود و در سکوت چایِ تلخی که زن آورده بود میخورد.
هر ده دقیقه یبار یه هورت میکشید و آرزو میکرد لیوان توی دستش به هر نحوی نیست و نابود بشه.
_جونگ کوک دانشگاهه؟
به ظاهر بیخیال پرسید و از درون زهر سر کشید!
_گفت با دوستش میره بیرون.
دوستش...
پس رد گم کنیِ محبوبش کلمهی "دوست" بود!اون هم برای بچه ای به درونگرایی و گوشه گیریِ اون؟
انگار که جوک بود!ولی بر خلافِ کنایه ها و گله های قلب و مغزش، لبخند کوتاهی زد و هورت دیگه ای از اون زهرمار کشید.
YOU ARE READING
𝕄,𝕣 𝔽𝕠𝕩
Romance𝑇𝑖𝑠 𝑖𝑠 𝑡ℎ𝑒 𝑙𝑖𝑓𝑒 𝑜𝑓 𝑡𝑒ℎ 𝑓𝑜𝑥... پیوندی از جنس تار های پوسیده، میونِ خانواده ای که در مرز متلاشی شدن ست. روباهی کوه صفت و قلب هایی ترمیم شده از امید های فردا و امروز که تپیدن آموختن! زره های آهنین به تنِ قلب هاتون کنید و بندِ پوتین تو...