Third Part: Cold Flame 2

91 16 24
                                    

Part2 |3|

○M.r Fox○

کلمات کور شدند و بر زبانِ تو نچرخیدند، هنگامی که باید به آنان خو می‌گرفتی!










قالب های کوچکِ گوشت رو زیر و رو کرد و روغن بیشتری اضافه کرد. در کنارش قابلمه‌ی دیگه رو هم‌ زد و مقداری از نمکش رو چشید‌.

احتمالا غذای خوبی می‌شد‌.
هرچند کم تجربه، اما از دل مایه گذاشته بود، پس حتی اگر محتویاتِ روی گاز، طعمِ غذا نمی‌گرفت... اما بویِ عشق می‌داد!

نفس عمیقی کشید و با خیالی آسوده تر از جانبِ غذایی که اینبار نسوخته بود، برگشت و به افتضاحِ پشت سرش خیره شد.

کلِ میز سفید و گِرد پر شده از ظرف های کثیف و بهم ریخته و دونه های پخش شده و خوردِ سبزی ها بود.
گرد و خاک مثلِ سپاهی از داخل پنجره نفوذ کرده بود و سر و روی وسایل رو فتح کرده و سرامیک های سردِ کف خونه رو هم بوسیده بود.

آه...
انجامِ کار های خونه به سختیِ درس های پیچیده و غیر قابلِ فهم دانشگاهش نبود... حتی بدتر بود!

به ساعتِ روی دیوار‌ نگاهی کرد و با بدنی خسته که بعد از گذروندن ساعتی از کلاسِ دانشگاه، صرف درست کردن غذا کرده بود، مشغول جمع کردن خرابکاریِ روی میز شد‌.

ظرف هارو شست،
میز رو تمیز کرد،
به غذا ادویه اضافه کرد،
تلوزیون و بقیه وسایل خونه رو گردگیری کرد،
زمین رو جارو کشید و سرامیک هارو طی زد.

با چشم های خسته که از روز قبل سیاهیِ زیرشون بیشتر شده بود، پشت میزِ سفید نشست و جزوه های درس های فرداش رو جلوش گذاشت.

به آرومی کلمات پشتِ هم چیده شده رو از روی کاغذ، زمزمه کرد و با پلک هایی که هربار طولانی تر از قبل روی هم می‌افتاد، مقاومت کرد.

اما مقاومتش زیاد طولانی نشد و با پلک هایی به سنگینی وزنِ بدنش، مواجِش روی سطحِ خنک میز نشست و به خواب رفت...

با سستی پلک هاش رو از هم فاصله داد و با گردنی دردمند، سرش رو از سطح سفت میز فاصله داد.

دستی به چشم هاش کشید و نفسی گرفت.
و بعد متوجهِ سنگینی و گرمیِ پتوی دور شونه‌هاش شد.

با گیجی سری به اطراف چرخوند و تازه چشمش به ساعت افتاد.

یک ساعت خوابیده بود!
به تندی از جاش پرید، به طوری که کششِ صندلی روی سرامیک، صدای بدی داد و پتو از روی شدنه‌هاش افتاد.

به سمتِ گاز رفت و برخلافِ انتظارش، شعله‌ی گاز خاموش بود و بخشی از محویاتش کم شده بود.

نفسش رو آه مانند بیرون داد و کش و قوسی به کمر و گردن خشک شده‌ش داد.
به سالن و کاناپه‌ی سبز و خالی‌ نگاه کرد و با قدم های کوتاه و آرومی خودش رو به اتاق رسوند.

𝕄,𝕣 𝔽𝕠𝕩Where stories live. Discover now