Second Part: Lonely Valley 7

96 18 7
                                    

Part7 |2|

○M.r Fox○

وجودِ کوه
زخم‌ها و ترک‌هایِ روزگاری بود که "زمان" تقدیم خشکی کرد و زمینِ گرد، تیز شد از وجودشون.






چراغ هایِ خاموش به سایه و نورهایِ رنگی تلوزیون به رویِ کاناپه‌ی سبز، اجازه‌ی بازی کردن می‌دادن.

صدایِ صحبتِ خانواده‌ی روباه، از داخلِ جعبه‌ی جادویی به اسم تلوزیون به گوش می‌رسید.

پیکرِ پسری که تا دقایق پیش با هر صحنه‌ی انیمیشن "مستر فاکس" اشک می‌ریخت، به رویِ سطح مخملی کاناپه به خواب رفته بود.

صدایِ تقِ بسته شدنِ درِ خونه داخل خونه پیچید و مردِ خسته‌ای از راهرو وارد شد.

به چراغ های خاموشِ خونه و تلوزیونِ روشن نگاه کرد و با قدم های آهسته به سمت کاناپه رفت.

مژه‌های سیاه محبوبش به رویِ صورتش سایه انداخته بود و گونه‌هایِ سپیدش از ردِ خشک شده‌ی اشک، نقاشی شده بود.

بطریِ نیمه پرِ روی میز، بویِ تندِ الکلِ پیچیده تویِ خونه رو توجیح می‌کرد و مرد با خستگی چشم گرفت‌.

پیکرِ خیس شده‌ش از بارونِ ناگهانی ای که گرفته بود رو به اتاق رسوند و بالشت و پتویی رو که سنگ یشمش استفاده می‌کرد، برداشت و از اتاق بیرون رفت.

بازوهایِ سفتش رو گرفت و به آرومی تنِ غرق خوابش رو روی کاناپه دراز کرد و بالشت رو زیر سرش گذاشت.

پتوی سبز رو مثلِ چمنزاری به رویِ تپه‌ی تنِ محبوبش نشوند و لب های خشکش رو به پیشونیِ صافش رسوند.

بوسیدنِ پوستِ مرواریدی رنگِ محبوبش، از عادت های یواشکی‌ای بود که مرد هرشب به موقعِ خوابِ پسر، انجامش می‌داد.

با همون لباس های بیرون، بطریِ شیشه‌ای رو از روی میز برداشت و به سمت آشپزخونه رفت.

ظرفِ نشسته‌ی شام سنگ یشمش توی سینک رو نگاه کرد و بطری رو کنارش گذاشت تا بعد از درآوردن لباس هاش، به سراغشون بره.

پنجره‌ی اتاق ها و سالن رو چک کرد و پرده هارو کشید تا سوز با جرعت کمتری به نفوذِ خونه‌ی کوه فکر کنه!

تلوزیون رو خاموش کرد و ظرف هارو شست و بعد از نگاه به غذایِ اضافه‌ای که محبوبش موقع شام برای مرد سفارش داده بود، اون رو از دلِ یخچال بیرون کشید.

از اجبار بود برایِ بستن غرغرِ معده‌ای که مرد رو کلافه می‌کرد، یا تنها از عادتی که همه انجامش می‌دادن و مرد باید مثل یک آدم معمولی شام می‌خورد؟...
هرچی که بود، مرد اینبار اجازه‌ی پیشرویِ رشدِ رشته های افکارش رو نداد و ظرف غذا رو باز کرد.

نه تکه هایِ سرد شده‌ی گوشت رو گرم کرد و نه تکه سبزیجات هایِ آبپز.
به همون سردیِ غذا، دهن باز کرد و مَشغول خوردن شد.

𝕄,𝕣 𝔽𝕠𝕩Where stories live. Discover now