Part10 |3|
○M.r Fox○
پس از هر سرمایِ زمستانی... "بهار" انتظار میکشد!
نورها میرقصیدن.
صداها شادی میکردن.
پیکرها پایکوبی میکردن...این مکان توهمگاهِ انسانهای رنج کشیدهای بود که ثانیهیی، دقایقی، ساعتی... غم ها رو کنار میزدن و پودرِ "شادی" به بینی میکشیدن!
یکی درحال نوشیدن بود و دیگری درحال رقصیدن.
عرقِ شرم بود یا بخارِ بوجود اومده از نفسهایی که درهم میپیچیدن و دی اکسید کربن پس میدادن؟
هرچی که بود، صورت رنگ پریدهی پیکری رو گوشهای از صندلیهای چوبیِ بار، به خیس شدن وادار کرده بود.
نگاهِ سرخ و تبدارِ آینههایی که بازتابِ نور نداشت، بین جمعیتی که در هم میلولیدن، میچرخید و بزاقِ خشک دهنش رو قورت میداد.
یک نفر اینجا هوای مرگ به خوردِ ریه میداد و عدهی کثیری توهمِ "لذت"!
دستهای لاغر و استخونیِ سُستش، دورِ شیشهی شفافی جمع شده بود که محتویاتِ تلخ و زهرماریِ مایعی که ازش متنفر بود رو نگه میداشت.
کار به کجاها که کشیده نمیشد!
پاهایِ همیشه هوشیارِ مردی به توهمگاهِ انسانهایی باز میشد که ادعا میکردن "نوشیدن تو رو از درد هات دور نگه میداره!"...
اما دروغ بود.
چشمهاش غم میدید و قلبش درد پمپاژ میکرد...این چه جوکِ مضحکی بود؟
کی میگفت دردِ مضاعف دردهای قدیمی رو به دست فراموشی میسپره؟...این تنها تاکید بزرگی بر رنجها و زخمهایی بود که یک مرد میتونست به دوش بکشه.
نه بیشتر... و نه کمتر!اشتباه کرده بود.
برای رفتن به توهمگاهِ آدمهایی که تلخی به خورد رگهاشو میدادن و با صدای کر کنندهی موسیقی، دریچهی مغزهای کوچکشون رو میبستن... اشتباه کرده بود.اما نه...
فقط به اینجا ختم نمیشد.اشتباهات مرد از نقطهی کورِ درازی شروع شده بود که پیدا شدنی نبود!
اشتباه برای تصمیمهایی که از سر احساسات گرفته بود...
اشتباه برای سنگ انداختن جلوی پایِ محبوبی که ترسِ از دست دادنش رو داشت...
اشتباه برای گمشدهای که بین دستهای خونینش فشرد و لیز خوردنِ بدنِ از جنس پولکش رو تماشا کرد هنگامی که توانی برای از دست دادن نداشت...
اشتباه برای خانوادهای که لیاقتِ نگه داشتنش رو نداشت...
حجمِ دیگهای از مایع زهرِ طعمِ توی دستش رو به گلویِ سوزانش فرستاد و پلکهاش رو روی هم گذاشت.
YOU ARE READING
𝕄,𝕣 𝔽𝕠𝕩
Romance𝑇𝑖𝑠 𝑖𝑠 𝑡ℎ𝑒 𝑙𝑖𝑓𝑒 𝑜𝑓 𝑡𝑒ℎ 𝑓𝑜𝑥... پیوندی از جنس تار های پوسیده، میونِ خانواده ای که در مرز متلاشی شدن ست. روباهی کوه صفت و قلب هایی ترمیم شده از امید های فردا و امروز که تپیدن آموختن! زره های آهنین به تنِ قلب هاتون کنید و بندِ پوتین تو...