Third Part: Cold Flame 8

Start from the beginning
                                    

_چاره‌ای نداریم... مجبوریم بین مرزِ سیاهی و سفیدی دست و پا بزنیم.

فنجونِ سرد شده‌ی قهوه‌ش رو یک نفس خورد و فنجون رو سرجاش گذاشت.

آویز‌های سرخ و بلندتر شده‌ی دخترک از زیر کلاهِ سفید و پشمی‌ش بیرون زده بود و با آواز باد می‌رقصید.

_یک هفته گذشته جک...

"زمان" همیشه جِت سواری بود که هیچ موجودی به گردِ پاهای نداشته‌ش هم نمی‌رسید!

_یک هفته‌ست که جونگ‌کوک جواب تلفن های من رو نمی‌ده...

صدای آشفته و نگرانِ جیرجیرک سرخ حقیقتی از جنسِ غم رو تعریف می‌کرد.

_یک هفته‌ست تاتا از خونه بیرون نیومده...

آخر جمله‌ی دخترک زمزمه شد و نگاهش رو به کتونی‌های سیاهش دوخت.

_شاید نباید به حرف‌های جیمین توی کافه گوش می‌دادم..‌.

حقیقت این بود که جوجه طلایی زمانی که با غم حقایقی از اونچه که پیش اومده بود و کوه باعثش بود رو برای عشق سابقش می‌گفت... جیرجیرکِ سرخی یواشکی گوش وایساده بود.

_تهیونگ رو سرزنش می‌کنی؟

_ نه!

سر دخترک به سمت برادرش چرخید و با چشم‌های سرخ به الهه‌ی یونانی نگاه کرد و بعد دوباره نگاهش رو گرفت‌.

_هیچوقت... هیچوقت اون رو سرزنش نکردم و نمی‌کنم... تاتا حتی اگه آدمم بُکشه من بازم مقصر نمی‌دونمش...

حقیقت داشت.
احترام و علاقه‌ی دخترک به مرد اونقدری زیاد بود که ثانیه‌ای دیدگاهش رو نسبت به کوهِ زخمی تیره نکنه!

حتی اگر دستانِ بی‌گناهِ مرد به خونِ شخصی آلوده بود...

_ولی...

_ولی نمی‌تونی جونگ‌کوکم سرزنش کنی.

کی می‌تونست؟
پسری که تمامِ قهرمان و الگوی زندگی‌ش مردی از جنسِ کوه بود که هیونگ و پناهش محسوب می‌شد...
زندگیِ شیرین و آرومش با معشوقش رو بهم ریخته بود و دم از احساسی می‌زد که گویی برای پسر ناشناخته بود!

"شوک" کلمه‌ی کوتاه و حقیری برای احساسات پسر بود و دخترک درک می‌کرد...

_جونگ کوک تهیونگ رو دوست داره...

مواجِ سرخ جیرجیرک تکونی خورد و سرش به سمت الهه‌ی یونانی برگشت.

_بیشتر از هرچیزی و هرکسی...

این حتی در طولِ سه ماهِ گذشته به دخترک هم ثابت شده بود!

_ولی هنوز توی رابطه‌ی قبلی‌ش گیر افتاده...

الهه‌ی یونانی به نقطه‌ای کور از افق خیره شده بود و کلماتش محکم بود.

_هنوز وابسته و سوگوار از حسیه که با معشوقه‌ی قبلی‌ش تجربه کرده و از دستش داده...

𝕄,𝕣 𝔽𝕠𝕩Where stories live. Discover now