_چارهای نداریم... مجبوریم بین مرزِ سیاهی و سفیدی دست و پا بزنیم.
فنجونِ سرد شدهی قهوهش رو یک نفس خورد و فنجون رو سرجاش گذاشت.
آویزهای سرخ و بلندتر شدهی دخترک از زیر کلاهِ سفید و پشمیش بیرون زده بود و با آواز باد میرقصید.
_یک هفته گذشته جک...
"زمان" همیشه جِت سواری بود که هیچ موجودی به گردِ پاهای نداشتهش هم نمیرسید!
_یک هفتهست که جونگکوک جواب تلفن های من رو نمیده...
صدای آشفته و نگرانِ جیرجیرک سرخ حقیقتی از جنسِ غم رو تعریف میکرد.
_یک هفتهست تاتا از خونه بیرون نیومده...
آخر جملهی دخترک زمزمه شد و نگاهش رو به کتونیهای سیاهش دوخت.
_شاید نباید به حرفهای جیمین توی کافه گوش میدادم...
حقیقت این بود که جوجه طلایی زمانی که با غم حقایقی از اونچه که پیش اومده بود و کوه باعثش بود رو برای عشق سابقش میگفت... جیرجیرکِ سرخی یواشکی گوش وایساده بود.
_تهیونگ رو سرزنش میکنی؟
_ نه!
سر دخترک به سمت برادرش چرخید و با چشمهای سرخ به الههی یونانی نگاه کرد و بعد دوباره نگاهش رو گرفت.
_هیچوقت... هیچوقت اون رو سرزنش نکردم و نمیکنم... تاتا حتی اگه آدمم بُکشه من بازم مقصر نمیدونمش...
حقیقت داشت.
احترام و علاقهی دخترک به مرد اونقدری زیاد بود که ثانیهای دیدگاهش رو نسبت به کوهِ زخمی تیره نکنه!حتی اگر دستانِ بیگناهِ مرد به خونِ شخصی آلوده بود...
_ولی...
_ولی نمیتونی جونگکوکم سرزنش کنی.
کی میتونست؟
پسری که تمامِ قهرمان و الگوی زندگیش مردی از جنسِ کوه بود که هیونگ و پناهش محسوب میشد...
زندگیِ شیرین و آرومش با معشوقش رو بهم ریخته بود و دم از احساسی میزد که گویی برای پسر ناشناخته بود!"شوک" کلمهی کوتاه و حقیری برای احساسات پسر بود و دخترک درک میکرد...
_جونگ کوک تهیونگ رو دوست داره...
مواجِ سرخ جیرجیرک تکونی خورد و سرش به سمت الههی یونانی برگشت.
_بیشتر از هرچیزی و هرکسی...
این حتی در طولِ سه ماهِ گذشته به دخترک هم ثابت شده بود!
_ولی هنوز توی رابطهی قبلیش گیر افتاده...
الههی یونانی به نقطهای کور از افق خیره شده بود و کلماتش محکم بود.
_هنوز وابسته و سوگوار از حسیه که با معشوقهی قبلیش تجربه کرده و از دستش داده...
YOU ARE READING
𝕄,𝕣 𝔽𝕠𝕩
Romance𝑇𝑖𝑠 𝑖𝑠 𝑡ℎ𝑒 𝑙𝑖𝑓𝑒 𝑜𝑓 𝑡𝑒ℎ 𝑓𝑜𝑥... پیوندی از جنس تار های پوسیده، میونِ خانواده ای که در مرز متلاشی شدن ست. روباهی کوه صفت و قلب هایی ترمیم شده از امید های فردا و امروز که تپیدن آموختن! زره های آهنین به تنِ قلب هاتون کنید و بندِ پوتین تو...
Third Part: Cold Flame 8
Start from the beginning