_من... متاسفم.
حرفی برای گفتن نداشت...
تنها ابرازِ تاسف و غم میتونست ناراحتیش رو بروز بده.آینههای سیاهِ مرد خیره نموند به پیکرِ ظریفی که توی خودش مچاله شد و شونههاش لرزش گرفت از بغضی که توی گلوش نموند!
از جاش بلند شد و دو شخصِ گریون و رنجیده از درد رو پشت سر جا گذاشت و به اتاق رفت.
دیدن ترحم دیگران، آزار دهنده بود...دستِ یکی برای درآغوش نکشیدنِ دیگری مشت شد و دیگری برای آروم کردن خودش، دستی به پلکهای خیس و شور شده از اشکهاش کشید.
برای دوستش ناراحت بود،
اما دلها برای خالی کردنِ سطلِ غمها به دنبالِ بهونهای دست به دامنِ رنجِ دیگران میشن...این وسط سنگ یشمی، با نگاهی خیره از فاصلهای سه متری به گونهها و چشم های سرخِ معشوقِ سابقش خیره نگاه میکرد و فینفین کردنهای آرومش رو میشنید.
معشوقِ سابقش کم پیش میومد تا از گریه کردن برای ابراز ناراحتیش استفاده کنه.
انگشتهاش رو مشت کرده بود و خودش رو به سطح مخملی و سبز کاناپه فشار میداد تا مبادا از جا پرواز کنه و از آغوش گرمش برای آروم کردن پیکرِ روبروش استفاده کنه!
_نباید... اینطوری میشد...
صدای ضعیف و گرفتهش، همونطور که دستهای کوچک و سفیدش رو به چشم هاش میکشید، به گوش پسر رسید.
_تهیونگ... این حقش نبود...
_حقِ منم نبود.
رشتهی جملات جوجه طلایی پاره شد و سرش به بالا چرخید.
انگار که ناگهان بهش سیلی زده بودن.درواقع زمزمهی ضعیف پسر نباید به گوشِ اون میرسید... اما کی مقصر بود که گوشهای جوجه طلایی تیز بود؟
عذاب وجدان و پشیمونی در طی اون چهار ماه، مغزش رو لونهی دارکوبی کرده بود که تقتقِ ضربههای نوکش متوقف نمیشد از فکرِ رنجی که به عشقش داده بود...
و حالا پاشیدنِ دونههای نمک به زخمی که بسته نشده بود... قلبِ کوچکِ جوجه طلایی رو به درد میاورد!
در طرف دیگه، سنگ یشمِ مردی با دلخوری و ناراحتی به معشوقی زل زده بود که معشوقش نبود...
کت و شلوارِ مرغوب و سیاهی به تن کرده بود و کرواتِ زردش رو بسته بود، اما نگاهش از جنسِ قبل نبود!
نگاهِ پسرکِ عاشقی که از روز اول شیفتهی اعتماد بنفس و شیرین زبونیش شده بود، رو نداشت.
نشونی از جوراب های باب اسفنجی و کارتونیش نبود و هالهی عجیبی به اسم "مسئولیت پذیری" دورش رو گرفته بود...
معشوقش مسئولیت پذیر شده بود و تعهدی داشت!
_حقِ خودِ منم نبود...
ESTÁ A LER
𝕄,𝕣 𝔽𝕠𝕩
Romance𝑇𝑖𝑠 𝑖𝑠 𝑡ℎ𝑒 𝑙𝑖𝑓𝑒 𝑜𝑓 𝑡𝑒ℎ 𝑓𝑜𝑥... پیوندی از جنس تار های پوسیده، میونِ خانواده ای که در مرز متلاشی شدن ست. روباهی کوه صفت و قلب هایی ترمیم شده از امید های فردا و امروز که تپیدن آموختن! زره های آهنین به تنِ قلب هاتون کنید و بندِ پوتین تو...
Third Part: Cold Flame 4
Começar do início