شاید برای اولین بار، مرد به توصیفِ این رنج فکر میکرد.
و یا فکر کردن به بیانِ اون..._مثل ذوب کردن میمونه...
نه پسر به صورتِ مردی که سرش به شونهش بود، نگاه میکرد و نه مرد به صورتِ محبوبش!
_از بیرون احساس سرما میکنی... انگار که پوستت از جنسِ یخه... اما از داخل انگار که مواد مذاب رو از مغز به تمام اندام ها میفرستن تا همه چیز کم کم ذوب بشه و از داخل بمیره...
انگارِ رنجِ مرد به غصه و غم هاش اضافه تر شده بود و شدتِ اشک هاش رو بیشتر میکرد و مرد خیسیِ پیراهنش رو کمکم حس میکرد.
_ازش متنفر نیستی؟... از اینکه یه نفر دیگه رو ترجیح داد؟
لبخندِ مرد، پوزخندِ بزرگی به تمام عاشقان میزد!
_هزار بار عاشق ترم... عاشق تر از هر ثانیه ای که یک نفس حرومِ زندگیم میکنم.
.....................
شب جامهی سیاهش رو به تن کرده بود و ماه، قرصِ کامل بود.
تک و توک ماشینی داخل خیابون دیده میشد، ولی پیاده رو خالیِ خالی بود.
چراغ های بلند و لاغری که کنارهی پیاده رو، نور زردی به سنگ فرش ها میتابوندن؛
با جسارت قوس خورده و بین عابرین سرک میکشیدن!_پس چرا یه لنگه پا وایسادی بچه... برو دیگه.
مواجِ سرخی که با بادِ شب، رقصشون گرفته بود
و دوچرخهای که حرکت نمیکرد._نونا... بازم میخواین پیاده برین؟
نفسِ جیرجیرک سرخ با کلافگی دود شد.
اما لبخندی که رویِ لبهای باریکش نشسته بود، حرف دیگری داشت..._تو خسته نشدی؟... هر شب میپرسی که میخوام این راه رو تا خونه پیاده برم و مستقیما نمیپرسی که آیا میخوام سوار دوچرخهت بشم یا نه.
حتی با نورِ کم و تاریکیِ افتاده به رویِ گونههای پسر هم جیجیرک، سرخ شدنشون رو میدید!
_نونا...
در حد زمزمه بود و تاکیدی به لبخندِ دخترک!
جیبِ گشادِ شلوارش از آدامس های دارچینی و نعناییش پر بود و زیر بغلش مجلهای که معلوم نبود اینبار چه خزعبلاتی به خوردِ مغز میداد...
با اینحال کشِ مویِ نارنجی رنگش، به زور رشتههایِ بلندِ مواجِ سرخش رو نگه میداشت و پیراهنِ زردِ طرحِ گوسفندش، از تاریکیِ خیابون جوک میساخت و لونهی قلبِ غولِ مهربون رو زلزله خیز میکرد!
دراز پایِ خجالتی با شرم، دستی به فرهایِ جمع شدهی جلوی پیشونیش کشید و به نوکِ کفش هاش خیره شد.
گرمایِ شدیدی رو داخل گوش ها و گونههاش حس میکرد و یقین داشت که اگر روز بود، شبیهِ یه گوجهی سرخ بنظر میرسید!
YOU ARE READING
𝕄,𝕣 𝔽𝕠𝕩
Romance𝑇𝑖𝑠 𝑖𝑠 𝑡ℎ𝑒 𝑙𝑖𝑓𝑒 𝑜𝑓 𝑡𝑒ℎ 𝑓𝑜𝑥... پیوندی از جنس تار های پوسیده، میونِ خانواده ای که در مرز متلاشی شدن ست. روباهی کوه صفت و قلب هایی ترمیم شده از امید های فردا و امروز که تپیدن آموختن! زره های آهنین به تنِ قلب هاتون کنید و بندِ پوتین تو...
Second Part: Lonely Valley 5
Start from the beginning