_ پس چرا نیومد؟
آلفا، دکمه های قهوه ای جلیقه اش رو باز کرد تا کمی راحت تر بنشینه.
کمی بیشتر از ده دقیقه بعد، در حالی که جونگکوک از بی حوصلگی مشغول بازی کردن با موبایلش بود، صدای زنگوله به صدا در اومد و بلافاصله بعد از باز شدن در، جونگکوک، آلفای تازه وارد رو شناخت.

دستی به موهاش کشید و صاف تر نشست. لبخند ملیحی روی لب هاش جا داد و در حالی که دست تتو شده اش رو زیر چونه اش قرار میداد، منتظر نزدیک شدن آلفا موند.
چیزی که میخواست یا حداقل انتظار داشت اتفاق بیفته این بود که نگاه مرد روش بیفته، لبخند متقابلی دریافت کنه و صحبت های اولین قرارشون رو با جو آروم و منطقی پیش ببرن اما...

اون نگاهش کرد! چونگکوک میتونست قسم بخوره که مرد برای هفت ثانیه ی کامل و بادقت نگاهش کرد اما بعد چرخی زد و با قیافه ی گیج شده ای، به گوشه گوشه ی کافه سرک کشید.
واقعا نشناختش؟

هوفی کشید و دستش رو از زیر چونه بالا برد و تکون ریزی داد: آقای پارک! اینجا.

مرد، بلافاصله برگشت و دوباره نگاهش کرد و پلک زد. یک بار دیگه پلک زد. پلک سوم رو در حالی زد که شروع به راه رفتن کرده بود و جونگکوک تازه به یاد آورد که کمی دقت به خرج بده.

مرد، موهای بلوطی و تقریبا کوتاهش رو مرتب شونه زده بود و چشم های طوسی رنگش به روبرو خیره بود. پالتوی بلند قهوه ای روشنی به تن داشت و پلیور شکلاتی رنگی که از زیر به تن داشت، به خوبی برجستگی سینه هاش رو نمایش میداد. رایحه ی قوی تری نسبت به جونگکوک داشت و هاله ی قدرت اطرافش برای رده های پایین تر تهدید کننده محسوب میشد.
"هول نکن، ندیده!"

جونگکوک بلند برای گرگ درونش غرید و لبخندش رو عریض تر کرد.
"عضله هاش... گزکیتتصنثککثمش... باید ازش بخوام بهم تمرین بده؟ فانتزی های موقع تمرین چطورن؟ هومم..."

_ شما...
با تنها کلمه ای که از دهن اون آلفا یا همون سوجون در اومد، به خودش برگشت و دستش رو بالا برد: سلام... باید اعتراف کنم از روبرو حتی جذاب تر هستید.

مرد، به وضوح جا خورد و اخم کرد. اخم؟...
جونگکوک، ناخودآگاه بزاقش رو فرو داد. فقط خودش بود که حس میکرد یه چیزی این وسط اشتباهه؟

_ میبخشید؟ آقای جانگ همراه شما اومدن؟ خودشون کجا هستن؟
آلفا پرسید و بار دیگه به میز های اطراف سرک کشید.
_ آقای جانگ؟ اوه... چطور حدس زدید؟ ایشون لطف لباس ها رو پیشنهاد دادن... بنظرتون زیبان؟

نمیدونست چرا داره اینهمه مودب حرف میزنه. حتی تو همین قرار قبلی که گذاشته بود با امگای بیچاره ی شماره ی نوزده مچ انداخته بود. دقیقا توی اولین قرار و دست های کوچکتر اون موجود بینوا رو از شدت فشار سرخ سرخ کرده بود. هرچند مورد شماره ی نوزده کلا عجیب و بی زبون بود و در جواب تمام عذرخواهی هاش "اشکال نداره" ای بلغور کرده بود، وقتی یونگی متوجه قضیه شد حدود پنج دقیقه کتکش زد.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Dec 07, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

^He is my moon^Where stories live. Discover now