11

511 94 46
                                        

وقتی تهیان در واحد رو بست و داخل شد ، حالت خمود جین باعث شد دستش تو راه برداشتن گیتار از روی شونه ش خشک بشه : جین ! مُردی؟

تغییر خاصی در آلفا ایجاد نشد . همونطور مقابل میز زانو زده بود و امتداد سرش با سطح میز زاویه ی حدودا چهل و پنج درجه تشکیل داده و بنظر میرسید تا قبل از این به تلفن خیره بوده ؛ و بدون هیچ تکونی ، فقط مردمک چشم هاش رو بالا آورد : باورم نمیشه ...

_ سکته کردی؟

امگا بلند پرسید و سمت آشپزخونه راه کج کرد و چند ثانیه بعد با لیوان آبی برگشت و بلافاصله بعد از اینکه کنار آلفا جا گرفت شخصا توی حلقش خالیش کرد : خوبی؟
جین ، لیوان رو از جلوی لب هاش کنار زد و سر تکون داد : باورم نمیشه ...

_ دقیقا چه کوفتی باورت نمیشه ؟
پرسید و بعد از چند ثانیه ، بالاخره وقتی جین خواست دهن باز کنه با هین بلندی که امگا کشید توی جاش پرید .
_ نکنه رات شدی ؟ ای وای ...

تهیان فریاد زد و همونطور که نصفه نیمه فرومون های جینو بو میکشید تند تند کلمات رو ردیف کرد : بلند شو باید یه لباس راحت تر بپوشی کمکت میکنم راه بری ؛ ولی باید صبر کنی من مسواک نزدم و امروز انقدر ایستادم که پاهام زق زق میکنن پس ممنون میشم اگه یکمی آروم برخورد کن -

_ چرا چرند بهم میبافی ؟ دقیقا کجام به یه آلفای رات شده شبیهه؟

و با دیدن اینکه نگاه تهیان بلافاصله به پایین تنه ش افتاد توی ذهنش " اوپس " ای گفت و با قیافه ی عاقل اندر سفیهی محو دیوار سفید روبروش شد ؛ اما اون حالت زیاد طول نکشید چون با حس سیخونک ناگهانی که روی عضوش خورد از جا پرید : چیکار میکنی؟

امگا بی توجه به جین که انگار یه متجاوز روبروش نشسته و خودش رو جمع کرده ، چونش رو خاروند : دسته بیلت که خوابه . پس مرگت چیه ؟
_ بابام
_ هوم ؟

آلفا آه عمیقی کشید : بعد اینهمه مدت بهم زنگ زد و برای شام دعوتمون کرد . من و ... تو رو .
_ چی؟
به چشم های خون گرفته ی جین زل زد : حالا چرا غمبرک گرفتی ؟
_ میترسم . چند ساله پامو تو اون خونه نذاشتم ؛ چرا باید انقد یهویی اینکارو انجام بده ؟
امگا همراه لبخندی که روی لبش رنگ میگرفت چرخ زد و روی پاهای جین جا گرفت .

دست هاش رو روی شونه های آلفا فشرد و روی صورتش خم شد : شاید این یه شروع جدیده ؛ اینطور فکر نمیکنی ؟ با اینکه مادرت خیلی داد و بیداد کرد اما بازم بنظرم چهره ش خیلی مهربونه و لابد بابات تصمیم گرفته همه چیو درست کنه . اصلا شاید به پاقدم مبارک من میخواد دوباره بهتون نزدیک شه و شام رو بهونه کرده ؟ نگران نباش ! ... من که بدبین نیستم .

آرنج هاش رو بیشتر خم کرد و بوسه ی سبکی کنار چشم آلفا گذاشت : الانم خستم و گرسنمم هست ؛ واسم غذا میپزی ؟
جین با خنده سر تکون داد و بازو های بزرگ و پرش رو بیشتر دور کمر امگا حلقه کرد : هرچی تو بخوای .
.
.
.
_ مراقب باش دستتو نبری
نامجون رو به بکهیون که تلاش میکرد با چاقوی تو دستش سیبی رو خرد کنه لب زد و دوباره کتابش رو جلوی چشم هاش برگردوند . جیمین رفته بود تا بعد از جلسه ی اولیا
مربیان یونگی رو از مدرسه برگردونه و

^He is my moon^Место, где живут истории. Откройте их для себя