_ دختر، به تنه ی پیر درخت تکیه داد و زبری بافت زیر کمرش رو نادیده گرفت:"بنظرت وقت تموم شدن اینهمه یکنواختی نیست؟" درخت، خاموش بود. حتی شک داشت که تا چندی پیش واقعا حرف میزد یا نه.... نامجون! صدبار گفتم قلقلکم میده.
جیمین، تشر زد و کتاب قطور توی دستش رو به دماغ آلفا کوبید: اصلا تو بار ها اینو از اول تا آخر خوندی. چه اصراری داری من برات بخونم؟
آلفا، بینی دردناکش رو مالید و دوباره، پهلوی جفتش رو بین بازو هاش گرفت و جای جیمین رو روی رون پاهای خودش تنظیم کرد: قلم خودت عالیه جیمین، کتاب هایی که مینویسی فوق العاده ن... اما ترکیب قلم محشر با صدای خودت، چیزیه که آلفا هرگز قرار نیست بیخیالش بشه.
جیمین، هوفی کشید و سرش رو داخل یقه ی آلفا برد: همش زور میگی.
نامجون، سیخونکی بهش زد: ادامه بده! زود.
امگا، مطیعانه کتاب رو بالا آورد اما لب از لب باز نکرده بود که صدای عربده ی جونگکوک، هردو رو از جا پروند.
_ باز چی شده؟
_ اینا نمیخوان بزرگ شن جیمین؛ قسم میخورم.
طبقه ی پایین، جونگکوک، خودش رو تمام قد روی بکهیون پرتاب کرده بود و امگا، از زیرش جیغ و داد میکرد و گازش میگرفت.
یونگی، با تاسف سر تکون داد و بی تفاوت به چت کردن با دوستش ادامه داد.
_ مگه صدبار نگفتم از خوراکیای من برندار؟
جونگکوک، برای بار دوم داد زد و محکم به باسن بکهیون کوبید که در جواب پس گردنی کوبنده ای خورد.
_ مگه یخچالو خریدی؟ من فقط تشنم بود. کوک خفه شدم!
_ یخچالو نخریدم؛ ولی شیرموز های گوشه ی طبقه ی سه رو چرا! عالم و آدم میدونن اونا برای منن.
_ انقد تکونم نده والا تمام شیرموزای عزیزت رو تو صورتت بالا میارم.
_ بس کنید لعنتیا!
فریاد یونگی تمام پایبست های خونه رو به لرزه در آورد.
بزرگترین آلفا، موبایلش رو گوشه ای پرتاب کرد و دستش رو دراز کرد؛ از میوه خوری روی میز، موز خالداری برداشت و طوری سمت کوک هدف گرفت که کاملا بین دو سینه ی برجسته ش خورد: گمشو اونو بخور!
جونگکوک، با گیجی از روی پاهای بکهیون بلند شد و همونطور که سینه اش رو مالش میداد، پوست موز رو کند.
_ مگه بچه ای؟ دو برابر من قد و هیکل داری. وزنه هایی که میزنی با هیکل بابا برابری میکنه. اونوقت سر یه پاکت شیرموز اینجوری بازی در میاری؟
یونگی، صداش رو توی سرش انداخته بود و همین یعنی حسابی کفری اش کرده بودن.
_ و تو بک! اون شکم لعنتیت رو نگه دار و از سهم بقیه چیزی نخور!
_ چشم هیونگ.
_ چرا هنوز کف زمین خوابیدی؟ بلند شو بشین رو مبل!
_ چشم هیونگ.
بکهیون، با صدای آرومی گفت و بی صدا کنار یونگی جا گرفت.
سکوت تمام خونه رو در گرفت و یونگی، با خیال راحت به چک کردن اینستاگرامش ادامه داد.
.
.
.
_ خیلی خب بچه ها! این همون چیزیه که کتاب براتون مثال زده. حالا بگید ببینم شیش تقسیم بر دو چند میشه؟
YOU ARE READING
^He is my moon^
Werewolfنامجون واقعا از زندگی ای که تونسته با جفتش بسازه راضیه و مطمئنه بچه هاش خوب بزرگ میشن . اما خب ... هیچوقت ممکن نیست حدس بزنید زندگی ممکنه چه چیزایی رو برای روز بعدتون آماده کرده باشه ! . . . کاپل : ناممین ، کوکوی ، چانبک ، جین×دختر ، یونگی×دختر ژان...
