31_last part

541 105 26
                                        

اگه از جین بپرسید، بچه دار شدن با معضلات بسیاری همراهه. از روزی که با استناد به مدارکی که نشون میداد اون دو آلفا از درگیری های خانوادگی رنج میبرن و وضعیت پایداری ندارن، مطمئن شد قراره آخرین جلسه ی اون دادگاه مزخرف به نفع خودشون تموم شه، متوجه شد اون خونه اصلا برای ورود یه بچه ی کم سن و سال آمادگی نداره.

_ داری کثیفم میکنی!
بلند سر جفتش داد کشید.
_ اوه جینی! فکر میکنی خبر ندارم؟

تهیان، با شیطنت جواب داد و فرچه که به رنگ آبی روشن آغشته بود رو جلوی صورت جین تکون داد.

_ خودت خواستی.
جین، تهدید کرد و قبل از اینکه فرصت فرار به جفتش بده حمله کرد. چیزی نگذشت که امگا از کمر روی ساعدش خم شد و جین با تمام توان رول رنگی شده رو به پشت لباسش کشید. هرچند، لباس برای خودش بود ولی اگه دماغ جفتش رو میسوزوند اشکال نداشت‌.

_ فاک یو.
_ اونو بذارش برای شب عزیزم!
آلفا، با آرامش گفت و بوس هوایی فرستاد و همین سرآغاز جنگ بود.

با اینکه هردو تمام هیکل همدیگه رو رنگی کرده بودن، بالاخره بعد از چند ساعت کار رنگ کردن دیوار ها به اتمام رسید. صد البته که خیلی تمیز از آب در نیومد اما برای اولین تجربه خوب بود‌.

بالاخره بعد از چند روز تکاپو، سفارش سرویس خواب رسید و با کوه اسباب بازی هایی که تهیان از فروشگاه خریده بود، اتاق کم کم تکمیل میشد.

_ بنظرت اون ست که طرح الماس داره قشنگ نیست؟
تهیان، انگشت اشاره ی جین رو تعقیب کرد: نارنجیه؟
_ خودشه.

امگا، اخم کرد: تهیونگ اونقدر ها هم کوچولو نیست؛ اون تنش نمیره.
و جین ادای بغض در آورد. با دیدن اونهمه لباس رنگی رنگی  و کوچیک به وجد اومد بود و همون جا با خودش قرار گذاشت برای خودش چند دست لباس رنگارنگ بخره‌.
.
.
.
_ جونگکوک! بیست دقیقه ی پیش بهت گفتم بلند شی. زیاد وقت نداریم.

_ پاپیون زرشکیم کجاست؟
نامجون، سمت یونگی برگشت و جواب داد: بین اسباب بازی های بک بود.

یونگی، هوفی کشید و سمت اتاق ها راه افتاد.
آلفا، خودش رو به جونگکوک که همچنان روی مبل نشسته بود و محو پرنده های آبی رنگ توی انیمیشن بود رسوند و بازوش رو کشید: بلند شو کوک! الانه که عمو جین و تهیونگی برسن خونشون. میخوای لحظه ی ورود رو از دست بدی؟

_ من نمیام.
جونگکوک، ساده اعلام کرد و با تخسی باسنش رو بیشتر به بافت اسفنجی کاناپه فشرد.

_ مگه دست خودته توله؟
نامجون، دست انداخت و با یه حرکت جونگکوک رو بلند و بعد تلوزیون رو خاموش کرد.

_ نهههههه! خاموشش نکن بابایی! من از اون پسره ی نامرد خوشم نمیاد. بابایییی!
توی هوا دست و پا میزد و نگه داشتنش برای آلفا سخت و سخت تر میشد.

^He is my moon^Where stories live. Discover now