_ اگه قراره سرمو بِبَری بهتره همین الان بری بیرون بک! در ضمن، این فقط یه تیکه پارچه نیست؛ چنل اصله و لباسمو زیبا میکنه. بهش میگن اصول جلب نگاه.
هوسوک، در حالی که زیر دست دختری آرایش میشد، توضیح داد. هر چند لحظه یک بار خودش رو داخل آینه بررسی میکرد و قیافه ش رو بر خلاف چیزی که معمولا بود، جدی میکرد.
_ نیاز بود دکمه های پیرهنت رو تا ناف باز نگه داری؟
بکهیون، دوباره به حرف اومد و سقلمه ی هوسوک نفسش رو برید.
_ حراست! یکی بیاد اینو بندازه بیرون!
تا چند لحظه ی بعدش، بکهیون _اندکی نامحترمانه_ از پشت صحنه بیرون پرتاب شد و مجبور شد گوشه ی سالن بایسته و به تیم عکاس های در حال آماده شدن نگاه کنه.
آرزو میکرد کاش جونگکوک هنوز اونجا بود. آلفای کوچکتر حدود نیم ساعت پیش بعد از تماسی از طرف دوستش، با عجله اونجا رو ترک کرده بود.
با کم شدن نور صحنه، سرش رو بالا آورد. پرده ها از هم فاصله میگرفتن و طولی نکشید که اولین مدل بالاخره بیرون بیاد.
دختر امگا، لباس اسپرت سبزی پوشیده بود و نوار های همرنگ، تمام شلوار تنگش رو در بر گرفته بودن. مدل بعدی، لباس تور قرمز رنگی به تن داشت و بعد از چند پسر امگا، بالاخره نوبت به هوسوک رسید.
آلفای لاغر اندام، اخم غلیظی داشت و پاهاش رو یکی بعد از دیگری و با حرکات حساب شده روی سکوی لیز میگذاشت. کالج های قهوه ایش روی کف صدا ایجاد میکردن و کت سرمه ای و پیراهنی که سخاوتمندانه بدنش رو نشون میداد، همهمه ی اطرافیان رو به راه انداخته بود.
بکهیون، قسم میخورد که هوسوک قبل از دور زدن برای برگشت، بهش چشم غره رفته. موهای لَختش توی هوا تکون میخوردن و پارچه ی دراز پیراهنش پشت سرش توی هوا بود.
تا چند دقیقه ی دیگه، رفت و آمد سرگیجه آور مدل ها رو نگاه کرد و بالاخره، با رفتن آخرین نفر، نور به حالت اول در اومد.
نفس عمیقی کشید و روی پاشنه ی پا برگشت تا سراغ هوسوک بره و خسته نباشید بگه. بهرحال نمیتونست منکر جذابیت هیونگش بشه؛ اما با صدایی متوقف شد: غدر میخوام.
برگشت تا به آلفای قدبلندی نگاه کنه که به سمتش می اومد: با من هستید؟
_ البته!
اختلاف قدی بین خودش و اون مرد روی اعصابش خش مینداخت: بفرمایید.
_ چطور بگم؟ حقیقتش... من از برادرتون خوشم اومده.
برق از سر بکهیون پرید و بلافاصله خنده ی شیطانی زد و امواج خطر آفرین ازش متساعد شد: خب؟
_ میخواستم اگه ممکنه، شماره ی ایشون رو داشته باشم.
"بالاخره یکی به جونگکوک نگاه کرد. عاح داداش کوچولوی جذابم قراره از مجردی در بیاد. عجب چیزیم نصیبش شده."
بالاخره با دیدن نگاه منتظر آلفا، از اون حالت در اومد و گلوش رو صاف کرد: چرا که نه. میتونم موبایلتون رو داشته باشم؟
.
.
.
_ مهمون داریم؟
آلفای پیر، با تعجب به همسرش که داخل آشپزخونه مشغول کار بود نگاه کرد.
KAMU SEDANG MEMBACA
^He is my moon^
Manusia Serigalaنامجون واقعا از زندگی ای که تونسته با جفتش بسازه راضیه و مطمئنه بچه هاش خوب بزرگ میشن . اما خب ... هیچوقت ممکن نیست حدس بزنید زندگی ممکنه چه چیزایی رو برای روز بعدتون آماده کرده باشه ! . . . کاپل : ناممین ، کوکوی ، چانبک ، جین×دختر ، یونگی×دختر ژان...
S2: 2
Mulai dari awal
