💼~ جلسه دهم ~💼

1.3K 296 185
                                    

هلوووو بیبیززز😻
چه خبرا؟
این یک پارت طولانی
امیدوارم دوست داشته باشین
ووت و نظر یادتون نره💞🙏



☆☆☆☆☆☆☆






خبر بد این که زمان پرواز می کند!

خبر خوب این که شما خلبان هستید!

اگرچه نمی توانید مالک زمان شوید

اما می توانید از آن استفاده کنید.






این جملاتو همیشه مادرش با صدای بلند میخوند و حتی چنتاشو رو در یخچال وصل کرده بود
تقریبا بکهیون همیشه از این نوع جملات که مادرش زیر لب زمزمه میکرد رو میشنید
مادرش علاقه زیادی به کتاب های شعر و کتاب های انگیزشی و اینجور جملات داشت
همیشه خدا هم یک کتاب قطور داشت که بک نمیدونست اسمش چیه و مطمعن بود نزدیک به ۲۰ دور اونو خونده
حتی میدونه هر پاراگراف چنتا نقطه داره






از بس که اون کتابو ورق زده بود گوشه هاش پریده
جلدش تیکه تیکه شده بود و دیگه حس میکرد ورقه هاش از سفید به کاهی تغییر رنگ داده



زمانی که پس جوون میگفت




"اونو بزار کنار مامان....برات یکی جدید میخرم"




مادرش مخالفت میکردو به دروغ میگفت




"هنوز خیلی از کتاب مونده که بخوام بخونم"





اما بکهیون میدونست برای اینکه پول اضافه صرف این چیزها خرج نشه مادرش نمیزاره اینکارو بکنه
بکم چیزی نمیگفت
چون اونا هنوزم درگیر بدهی ها بودن
اما بک تصمیم داشت
یک بار برای همیشه تمومش کنه
داشت کم کم همچی رو صاف میکرد
و حتی نه تنها بدهی کیم عوضی به اضافه ماه بعد رو بهش داد چون نمیتونست دوباره به سروکله زدن باهاش فکر هم بکنه بلکه تونست کمی هم برای خونه خرج کنه





و تمام این کار هارو با پولی که دقیقا یک ماه پیش به دست آورده بود کرد
چطوری؟
به خاطر همون روز، بعد جلسه
وقتی داشت به سمت خونش میرفت مثل همیشه پیام واریزی براش اومد
و وقتی پیام باز کرد انتظار هرچی رو داشت جز اون مبلغ زیاد تو حسابش





مثل اینکه کارش خوب بود
رئیسش مبلغی حتی دو برابر از چیزی که میخواست بهش داد
و بک داشت از تعجب شاخ در میاورد چون اون پول ۴ ماه کامل از حقوقش بود که تو یک روز به دست آورد





نمیدونست چرا...
ولی حسی داشت که میدونست درست نیست
بک نمیدونست اسم حسش رو چی بزاره ولی اون داشت دچار طمع میشد
از این حس ، کم تو زندگیش ضربه نخورده بود
دقیقا چیزی که از اولم ازش میترسید
که مثل اون بشه





از همون روز به خودش قول داد که حواسش به عواطف و افکارش باشه
کاری که کرده بود برای یک انسان با ایمان گناه بزرگی بود
ولی بک نمیخواست بهش فکر کنه

hey byun,kneel down for me          《هی بیون ، برام زانو بزن》Onde histórias criam vida. Descubra agora