💼~ جلسه دوم ~💼

978 238 23
                                    

ووت و نظر فراموش نشه😆

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆




حدود یک ساعت بعد کلی گریه کردن و دوش آب سرد تونست یکم مغزشو آروم کنه
مثل همیشه تو تراس کوچیک اتاقش زانوهاشو تو خودش جمع کرده بودو به آسمون نگاه میکرد
میگن تمام ‌جهان زیر یک سقفیم...آسمون سقف ماست
اما چرا زیر سقف به این گندگی نباید حداقل برای یک ساعت آرامش میداشت
مگه اون چیکار کرده بود که مستحقه این همه نوسانات زندگی بود؟





با صدای آروم در میتونست حدس بزنه کیه
صدای پاهای ریزی که پشت سرش میومد لبخندی رو لباش آورد




5 دقیقه گذشت اما بازم هیچ خبری نشد
میتونست با تمام وجود بگه کوچولوش ترسیده
بعد اون همه داد زدن و دعوا....معلوم بود



+عشقِ من چرا نمیاد تو بغلم؟؟



بازم صدایی نیومد



+یعنی نمیخواد به اوپاش یه بوس بده تا اوپاش از اون آبنبات خوشمزه ها بهش بده؟؟



بالاخره تونست صدای پاهای کوچولوشو بشنوه
چند ثانیه بعد رطوبت ظریفی رو گونش نشست
بک نتونست خودشو کنترل کنه و اون جسم نرمو کوچولو رو محکم تو آغوش نکشه




+آخخخ...کجا بودی تو فرشته من؟ نمیگی اوپا دلش واست لک میزنه؟



سکوت عجیبی بر قرار بود

بک نگاهی به خواهر کوچولوش کرد



+چیشده؟چرا ساکتی؟

-آخه...آخه اوپا ناراحت بود...گفتم شاید دوست نداشته باشه منو ببینه



بک بوسه محکمی به لپای کوچولوش زد



+دیگه اینجوری فکر نکن عشق من...من حتی ناراحتم باشم تو باید کنارم باشی خب؟

-باشه...پس آبنبات من کوشش؟



بک خنده ای کردو دستشو به کیفش رسوند

+ای کوچولوی زرنگ...بیا اینم پاداش بوست...



دستش تو هوا متوقف شد و پوزخندی رو لباش شکل گرفت


+اول یک بوس رو لبام بعد آبنباتو بهت میدم



بورام اخماش تو هم رفت و با همون لحن کوچولوییش گفت



-نـــــــه....من دوست ندارم بوس رو لب

+باشه پس آبنباتو خودم میخورم

-یــاااا اوپــااا...

+اولن که من برادر بزرگترتم نه دوستت پس نمیتونی به من بگی یا...و دومن که من سر حرفم هستم خانم بیون...زود باش اوپا منتظره...



hey byun,kneel down for me          《هی بیون ، برام زانو بزن》Where stories live. Discover now