دستشو روی پلک های بستش کشید و کش وقوسی به بدنش داد،بلاخره وقتی چشمهاش به نور اتاق عادت کردن با گیجی به اطرافش نگاهی انداخت،میدونست که توی اتاق خودش نیست ولی اینجا روهم به یاد نمیورد،
با حس تکون خوردن چیزی کنارش سرشوکمی کج کرد و بعد از دیدن موهای فرفری کسی که کمی پایین تر قفسه سینش زیر ملحفه سفید رنگ پنهان شده بود اتفاقات دیشبو بیاد اورد،جمع کردن وسایلش،رفتن از خونه ای که شاهد تمام روزهای زندگیش بود،خداحافظی با نایل و دراخر ترک کردن شهری که توش خندید،گریه کرد و بزرگ شد.
نگاهی به اطراف انداخت،پس اینجا عمارت هری بود،درست همونجوری که باید پر زرق و برق و بزرگ.
نگاهی به ملحفه دورش انداخت حتما هری بعد از بخواب رفتنش مابین راه اونو اینجا اورده بود،بیاد نمیورد که خودش پاشو به این اتاق گذاشته باشه.با حس دلتنگی برای خونه و نایل نفس لرزونی کشید،نمیدونست تصمیمی درستی گرفته یا نه،ترک کردن همچیز فقط بخاطر هری شاید کمی احمقانه بنظر میرسید ولی درواقع لویی راه دیگه ایم نداشت،این در اصل تصمیم لویی نبود،راهی بود که لویی با انتخاب هری برای خودش بوجود اورده بود.
آهی کشید و روی تخت نیم خیز شد ولی با سفت شدن دستی دور پهلوش دوباره روی تخت برگشت،با اخمی از روی بی حوصلگی به هری نگاه کرد وخواست چیزی بگه که هری به نرمی صورتشو روی شکمش کشید و خودشو بیشتر به بدن لویی فشرد،
-بخواب.
لویی اما نفس کلافه ای کشید وکمی سر جاش تکونخورد، بلاخره با کشیدن پوف بلندی هری از سرجاش بلند شد و با پیچیدن دستش دور شونه های ظریف لویی اونو سمت خودش کشید،
-مگه نگفتم بخواب؟
لویی اما با لجبازی دستشو روی صورت هری فشار داد تا اونواز خودش دور کنه،
-خوابم نمیاد،ولم کن هری،
با شنیدن لحن کلافه لویی اخمی از روینگرانی روی صورت هری نشست،عادت به رفتارهای تند لویی نداشت و این کاملا براش جدید بود،البته که کسی بجز خودش رو مقصر این بی حوصلگی ها نمیدونست،
-چطوره تو همینجا بخوابی تا من بگم صبحانتو حاضر کنن؟
-من از این اتاق بیرون نمیام،نمیخوام با کسی روبه رو شم،حوصله ندارم.
هری لبخندی به چهره توهم رفتش زد و کمی خودشو بالا کشید ،بوسه محکمی روی گونه رنگ پریده لویی نشوند و متوجه لبخند ریزی که بلاخره روی لبهای اون پسر نشست شد،
-اگه صبر میکردی بهت میگفتم که قراره صبحانتو همینجا بخوری،خودمون تنها.
YOU ARE READING
Where you belong[L.S]
FanfictionThey won't hurt you anymore As long as you can let them go. Mpreg Toxic relationships Written by @tomhaz