16

387 94 243
                                    


تعطیلات کریسمس و سال نو زودتر از چیزی که لویی فکرشو میکرد گذشت،نمیدونست بخاطر وجود هری کنارش بود یا شایدهم بخاطر اینکه روزهای بیکاری و شادی خیلی راحتتر میگذرن ولی هرچیز که بود لویی نمیخواست باور کنه که فردا باید به مدرسه برگرده و دوباره روتین کلاسهای طولانی،امتحانات استرس زا و بدتر از همه درس خوندن بیست و چهار ساعته رو تحمل کنه و‌خب تمام اینا از نظر هری فقط و فقط تقصیر لوییه چون اون میتونه کمتر اهمییت بده و بیشتر از زندگیش لذت ببره ولی کی گفته که لویی قراره به حرف هری یا هرکس دیگه ای گوش کنه؟

با شنیدن صدای گوشیش سرشو از روی بالشت بلند کرد و نگاهی به اسکرین روشن شده اش انداخت،پیام جدید از طرف هری و مثل همیشه جمله؛دارم میام اونجا.

خب نکته اول درمورد هری اینه،اون هیچوقت قبل از اینکه تصمیم به اومدن بگیره از لویی درمورد شرایطش نمیپرسه،اون تصمیم میگیره که بیاد وچند دقیقه بعد جلوی در خونه لویی ظاهر میشه و خب هیچ چیز نمیتونه جلوش رو بگیره،نکته دوم،خب نکته دوم یکم جدیده و لویی داره تمام سعیشو میکنه که باهاش کنار بیاد که اونهم وابستگی شدید هریه،هری تقریبا بیست و چهار ساعت روز کنار لوییه،اون نمیزاره لویی از کنارش جم بخوره،هرکس بجز خودش به لویی بیش از حد نزدیک میشه رفتارهای غیرقابل کنترل هری دوباره برمیگرده و خب لویی نمیتونه اینو انکار کنه که از شب تولد لویی همچیز حتی بدتر شده،

با اینکه همه اینا برای لویی زیادی شیرینن ولی خب بعضی وقتها شرایط جوریه که احساس خفگی به لویی دست میده،انگار که دیگه نمیتونه نفس بکشه،نمیتونه درست فکر کنه و اینا همش تقصیر هریه،حضور هری بعضی وقتها زیادی میشه مثل وقتهایی که لویی میخواد تنها روی تختش دراز بکشه و به اهنگهای ارامش بخشش گوش بده،مثل وقتهایی که میخواد با نایل تنها باشه ولی هری بهش اجازه رفتن نمیده یا مثل وقتهایی مثل الان که لویی واقعا احساس خوبی نداره و تقریبا از صبح روی لبه بوده بدون اینکه حتی خودش هم دلیلشو بدونه و دقیقا همین الان هری تصمیم گرفته که میخواد لویی رو ببینه.

اونشب بعد از اومدن هری اونا اولین دعواشون رو بعد مدتها داشتن،درست زمانی که هری درحال ماساژ دادن کمر لویی با انگشتهای ماهرشه و لویی تصمیم میگیره درمورد دلتنگیش برای دوستهاش حرف بزنه و خب دروغه اگه بگیم هری همون لحظه شروع فریاد کشیدن و مقصر دونستن دوستهای لویی برای تک تک اتفاقات فاکی اطرافشون نکرده،

دیدار شبانه اشون همونطور که ناگهانی بود ناگهانی هم تموم شد،با رفتن هری و شکستن بغض لویی،امروز اخرین روز تعطیلاتشون بود و لویی نمیخواست که اینطوری ازهم جدا شن ولی مثل اینکه هری برنامه دیگه ای داشت.

و خب این حقیقت که احساس خفگی توی گلو و سینه لویی هر لحظه بیشتر میشد هم غیر قابل انکار نیست.

Where you belong[L.S]Where stories live. Discover now