2

448 127 48
                                    


ترس،اضطراب،ناامیدی و دلتنگی همه حس هایین که لویی مدت زیادیه که باهاشون درگیره و‌لویی به این شرایط هرچقدر دردناک ولی عادت کرده.
اما چیزی که لویی الان حس میکرد با همه اینها متفاوت بود حسی که خیلی کم پیش میاد تجربه کنه،احساس خشم.
تمام وجود لویی الان از خشم و عصبانیت پره.اون توی این دو سال هیچکسو بجز خودش مقصر ندونسته با هیچکس تندی نکرده از هیچکس متنفر نشده حتی وقتی میدونسته که حق با خودشه.اون‌همیشه خودشو مقصر میدونه،ولی الان شرایط فرق میکنه الان کسی بجز لویی صدمه دیده و لویی از اینکه بقیه بخاطرش اسیب ببینن متنفره تمام عمرش ازش جلوگیری کرده ولی برای اولین بار کنترل شرایطو از دست داده و یکی از مهمترین افراد زندگیش الان حال خوبی نداره،روی تختش خوابیده و مثل همیشه برای لویی لبخند میزنه و جوک تعریف میکنه ولی لویی میتونه بفهمه تا چه اندازه درد داره چون هروقت که سعی میکنه تا کمی جابه جا شه صورتش از درد توی هم فرو میره ولی باز هم چیزی نمیگه.

برندون درحال خندیدن به بازی افتضاح یکی از هم تیمی هاشه و با هیجان داره از گندکاری های اون پسر تعریف میکنه و لویی حتی درست نمیفهمه که اون داره چی میگه.واقعیتش لویی الان با چیزهای مهمتری از یه پسر دبیرستانی که بلد نیست پاس بده روبه روعه.

لویی وقتی حرف های برندون برای مدت کوتاهی تموم شد(درسته مدت کوتاه چون برندون هیچوقت از حرف زدن دست نمیکشه) به گوشیش نگاه کرد و پنج تا میس کال از طرف نایلو روی صفحه گوشیش دید.بلند هوف کشید،حتما نایل الان خیلی نگران شده که چرا لویی یکهو از مدرسه بی خبر گذاشته و رفته و بعدشم جوابشو نداده.

-برن نایل چندبار زنگ زده،اشکالی نداره که بگم بیاد اینجا؟

-نه لو‌ اشکالی نداره فقط براش کامل تعریف نکن چیشده خودم میخوام بگم اینجوری بیشتر حال میده.

لویی به رفتار بچگانه برندون خندید اون پسر حتی براش مهم نبود که کتک خورده،انقدر که موضوع بی دلیل بودن کتک خوردن و دعوای دیشب براش مهم بود،خود کتک خوردن و درد بعدش براش مهم نبود.

•••
از وقتی نایل وارد اتاق شد تا همین لحظه اون و برندون دارن با هیجان باهم حرف میزنن و نایل بعضی وقت ها برای حال برندون ابراز نگرانی میکنه.و لویی قسم میخوره که بیشتر از ده بار اون لحظه ای که برندون با مشت صورت یکی از اون مرد هارو نابود میکنه و بعد با لگد دقیقا به وسط پای یکی از اونها میزنه رو شنیده.و خوشحاله که حداقل برندون هم به اونا اسیب زده ولی با وجود اینکه تعداد اونها بیشتر بوده نتونسته کامل از خودش دفاع کنه.

-واو نایل ببین لویی برام ابمیوه و کمپوت هم اورده

-وای لویی تو واقعا فرشته نجاتی میدونی از صبح هیچی نخوردمم

Where you belong[L.S]Where stories live. Discover now