23

336 71 263
                                    



با حس نوازش انگشتهایی مابین موهاش از خواب بیدار شد،به بینیش چینی داد و ناله معترضی از مابین لبهاش بیرون اومد که موجب خنده صاحب اون انگشتها و نزدیکتر شدن اون فرد به بدنش شد،
با اخمهای درهم کشیده چندبار پلک زد و وقتی تصویر روبه روش واضح شد کم کم گره اخمهاش از هم باز شدن و جاش رو به لبخندی خواب آلود دادن،

-هی،

-هی سوییت

با لبخند به لحن سرحال هری خمیازه ای کشید و دوباره چشمهاشو روی هم گذاشت،ایندفعه صدای معترض هری بود که توی اتاق پیچید و باعث فرو رفتن صورت لویی مابین بالشت ها شد،

-لویی،لاو بلندشو

لویی فقط نوچی گفت و صورتشو بیشتر به ملحفه ها فشار داد،هری بعد از تکون دادن سرش بالشت های اطراف صورت لویی رو برداشت و حالا میتونست چهره خواب الود و اخموی اون پسرو ببینه،

-found ya

-oops

-hii

بلاخره لبهای لویی با شنیدن لحن معصومانه ولی فیک هری به خنده باز شد و هری تونست اون دندون های بامزه ای که عاشقشون بود رو ببینه،دستشو زیر سر لویی برد و با گذاشتن سر اون پسر مابین ساق دستش و بازوش اونو به خودش نزدیکتر کرد و با دیدن لویی که صورتشو به پوستش کشید و بعد از کشیدن هومی دوباره چشمهاشو بست خنده حرصی سر داد،

-دیگه بسه لو،وقتشه که چشمهاتو برای دوست پسرت باز کنی،

-من فقط میخوام که چند دقیقه بیشتر بغل دوست پسرم بخوام،خواسته زیادیه؟هوم؟

هری با شیفتگی بوسه ای روی موهای لویی نشوند و بینیشو به بینی اون پسر کشید،بلاخره چشمهای لویی از هم باز شدن و آبی آسمونی تیله هاش مثل هربار که با اونها روبه رو‌میشد چیزی رو درون هری بوجود اوردن،حسی که هیچ کلمه ای قادر به توصیفش نبود،

-نه بیبی،

-پس چرا نمیزاری بخوابم؟

لویی با اخم گفت و ابروهاشو بالا داد و هری با دیدن چهره عصبیش نیشخندی زد و ناگهان بوسه محکمی روی گونه لویی نشوند،

-چونکه...من...دلم...تنگ...شده

هری مابین هر کلمه بوسه محکمی روی گونه لویی گذاشت و لویی با خنده بریده بریده دستشو روی شونه اش فشار داد تا اونو‌کمی از خودش دور کنه،

-باشه باشه،فهمیدم،بیدار میشم.

هری با چهره پیروزمندانه هوفی کشید و سرشو مماس با لویی روی تخت گذاشت تا اون چشمهای آبی رنگو درست جلوی چشمهای خودش داشته باشه،

Where you belong[L.S]Där berättelser lever. Upptäck nu