لویی روی نیمکت های رختکن نشسته بود و بند استوک هاش و میبست.بچه های تیم فوتبال هرکدوم مشغول کاری بودن و خودشونو برای تمرین امروز اماده میکردن.این اولین تمرین سال جدید بود و لویی نمیتونست بیشتر از این هیجان زده باشه.
وقتی تقریبا همشون اماده شده بودن مربی سوتی زد و از بچه ها خواست همه نزدیک خودش جمع بشن،لویی نگاهیی به لوک تنها دوستش که فوتبال بازی میکرد انداخت و لوک بهش لبخندی زد.
اونا باهم به سمت مربی دوییدن و وقتی که کاملا بهش نزدیک شدهبودن لویی کسی که کنار مربی ایستاده بود رو دید،اون فرد لیام بود،دوست هری،و لویی امیدوار بود چیزی که فکر میکنه پیش نیومده باشه اون نمیخواست یکی از دوستای هری مدام اطرافش باشه،تا وقتی که مربی شروع به حرف زدن کرد و امیدش کاملا از بین رفت...-خب همگی میدونید که امسال تمرین های ما سختتر میشه چون ما قراره از این به بعد با تیم های خارج از مدرسه بازی داشته باشیم و هممون میدونیم که اوناهم به اندازه ما برای فوتبال تلاش میکنن،
همه ی بچه ها با تکون دادن سرشون یا گفتن بله موافقتشون رواعلام کردن،همه میدونستن که از الان فوتبال برای مدرسه جدی تر میشه
-و خب من هرسال قبل از شروع تمرینا یه جلسه برای افراد جدیدی که توی فوتبال استعداد دارن میزارم و خیلی از شما جزو افرادی هستین که از همین راه وارد تیم شدین...امسال فقط یک نفرو برای ورود به تیم انتخاب کردم،لیام پین.میخوام که همتون باهاش همکاری کنین و مثل یک تیم باهم کار کنید،مفهومه؟
همه ی افراد تیم بله بلندی گفتن و بعد مربی با گفتن ده دور دور زمین بدویید از بچه ها دور شد،لویی به لیام نگاه کرد،اون پسر واقعا خوب بنظر میرسید وهمیشه لبخند به لب داشت برعکس هری،هریی که بعد از اون روز بجز اینکه همیشه از دور لویی رونگاه کنه کار دیگه انجام نمیده و این لویی روکلافه کرده،شما نمیتونید کسیو ببوسید اون حرفارو بزنید و بعد جوری رفتار کنید که انگار اتفاقی نیوفتاده،و جدا از اون لویی زیر نگاه های هری معذبه اوناحساس میکنه تحت نظر گرفته شده که خب این هم چیزی نیست که هرکسی بخواد.
اونا ده دور دور زمین رو دویدن و لویی احساس کرد دیگه جونی نداره،اون نسبت به بقیه افراد تیم ضعیف تره،همه اونا بدنی بزرگ و قوی دارن ولی خب لویی اینم میدونه که از همشون فرز تره،جوری که لویی میتونه هر موقعیتی روتبدیل به موقعیت حساس برای گل زنی کنه از نظر همه یک استعداده اون همیشه میدونه داره چیکار میکنه و خب شاید کسی تاحالا اینو نگفته باشه ولی تیم فوتبال مدرسه لیبریتی بدون لویی خیلی ضعف داره.
بعد از کلی تمرین وقتی مربی تایم استراحت داد لویی خودش رو روی لوک پرت کرد و لوک با وجود خستگی زیاد با لبخند لویی رو از پهلو بلند کرد به سمت نیمکت های کنار زمین فوتبال برد،لویی وقتی روی نیمکت نشست با لبخند چشماشو بست و لوک به اینهمه لوس بودن لویی بلند خندید،لویی بین اونا از همه کوچیکتر بود و حتی هیکل کوچولو و ظریفش باعث میشد کوچیکتر از سن واقعیش هم بنظر بیاد،لویی عملا بیبی گروهشون بود وهمشون از بچگی نسبت به لویی خیلی حساس بودن و بیش از اندازه اون رو لوس میکردن،و خب اون پسر هم بیشتر وقتا از این موقعیت سواستفاده میکرد تا به خواسته هاش برسه ولی هیچکس به این موضوع اعتراضی نداشت،لویی بیشتر از اینها براشون عزیز بود.
STAI LEGGENDO
Where you belong[L.S]
FanfictionThey won't hurt you anymore As long as you can let them go. Mpreg Toxic relationships Written by @tomhaz