زمان گذشته-دبیرستان لیبریتی
لویی خودکارشو روی میز انداخت و از روی عصبانیت پوفی کشید،امروز اولین روز سال تحصیلی جدید بود ولویی از وارد شدن به سال نهم مدرسه واقعا هیجان زد بود ولی چیزی که الان به شدت روی اعصابش بود معلم جدید ریاضی اقای جونز بود.لویی مطمعنه اون مرد حتی درحد کلاس سوم هم اطلاعات نداره فقط نمیدونه اون الان اینجا چیکار میکنه.
نگاهی به اطراف کلاس انداخت،بچه ها یا با حالتی گیج به اون مرد گوش میدادن یا درحال کنترل کردن خنده خودشون بودن.و بعد به نایل نگاه کرد که مثل همیشه زنگ اول روخواب بود،لویی واقعا دلش میخواست مثل نایل بیخیال باشه ولی خودشم نمیدونه چرا انقدر نمراتش براش مهمن،لویی حتی یادشه وقتی یک بار سال پنجم نمره کامل نگرفت گریه کرد،ولی خب الان توانایی اینکه خودشو کنترل کنه بدست اورده پس الان وقتی نمره بدی میاره تنها کاری که میکنه اینه که برگه امتحانی رو مچاله میکنه و توی سطل اشغال میندازه چون لویی الان میدونه که یک نمره بد قرار نیست زندگیشو تغییر بده.(بهش افتخار کنید اون واقعا تلاششو میکنه)
خب لویی الان کاملا از معلم جدید قطع امید کرده و داره گوشه ی کتابش شکل های عجیب میکشه.مابین فکر کردن به اینکه همین الان کیفشو برداره و از کلاس خارج شه و بعدش به دفتر بره و شلوغ بازی دربیاره کسی در کلاسو میزنه و اون معلم رو اعصاب بلاخره دست از حرف زدن میکشه.
وقتی اون فرد وارد میشه توجه لویی اول به قدش جلب میشه،واو اون پسر واقعا قد بلنده،بعد به هیکل عالی و بی نقصش که باعث میشه لویی آب دهانش رو محکم قورت بده و در اخر به صورتش نگاه میکنه،گاد اون چجوری انقد جذابه؟چشمهای سبز،خط فک تیز و لبهایی که بنظر خیلی نرم میان،خب گی بودن لویی داره کم کم خودشو نشون میده،عالی شد.از نوع نگاه و صورت اون پسر میشه فهمید رغبتی به بودن توی این کلاس یا حتی مدرسه رو نداره و خب احتمال دیگه ای که لویی میده اینه که شاید این مدل همیشگی صورتشه.
-اوه تو باید دانش آموز جدید باشی...
-هری استایلز
اون پسر یا همون هری با حالت بی حوصله ای حرف اون معلم رو قطع میکنه و بعد حتی اجازه نمیده که اون معلم چیزی بگه بدون اینکه نگاهی به کسی بندازه سمت یکی از صندلی های نزدیک لویی میره و خب لویی داره زیر لب التماس میکنه که اونجا نشینه چون مطمعنه نمیتونه نگاه کردن بهش رو متوقف کنه و این اصلا خوب نیست.
-خوش اومدی اقای استایلز،امیدوارم از مدرسه جدید خوشت اومده باشه.
هری فقط به تکون دادن سرش اکتفا میکنه،و لویی خندش میگیره اون پسر چرا اینجوریه؟وقتی به اطراف کلاس نگاه میکنه میبینه که تقریبا همه ی کلاس درحال نگاه کردن به هری ان،شرایط از این بهترم میشه؟الان همه دارن توی رویای اقای استایلز سر میکنن و این لویی رو عصبی میکنه و حتی نمیدونه چرا.
YOU ARE READING
Where you belong[L.S]
FanfictionThey won't hurt you anymore As long as you can let them go. Mpreg Toxic relationships Written by @tomhaz