18

323 84 188
                                    

این پارت دوتا فلش بک داره.

*
با جعبه ای که به سینه اش فشرده شده بود مابین راهروهای مدرسه قدم برمیداشت،چشمهاش اون دور و اطراف میچرخیدن و دنبال پسر ریز میزه و بامزه ای میگشتن که این چندوقت تمام لحظه هاشو پر کرده برد،
با دیدنش گوشه ای از سالن غذا خوری لبخندی زد و سرعتشو بیشتر کرد،
مثل همیشه دوستهاش کنارش بودن،دوستهایی که بیشتر از هرچیزی بهشون حسادت میکرد،چطور میتونستن انقدر راحت اون پسرو داشته باشن درصورتی که اون حتی نمیتونه برای چندروز بیشتر از وجودش لذت ببره؟

-هی لو،

با شنیدن صدای اشنایی توجه لویی از دوستهاش به پسری که جلوش ایستاده بود برگشت،با خوشحالی لبخند دندون نمایی زد و خودشو به هری نزدیک تر کرد،نمیدونست که میتونه اونو بغل بگیره یا نه،اونا هنوز اونقدر صمیمی نشده بودن ولی لویی نمیتونست احساس خوب و نزدیکی که بهش داره رو انکار کنه،انگار که سالهاست با اون پسر چشم سبز اشنان،

-هی فرفریی،

هری با دیدن تردید توی رفتار و چشمهای لویی خودشو به اون نزدیکتر کرد و دستهاشو دور شونه های ظریفش پیچید،با حس بدن کوچیکش نفس عمیقی کشید و‌پلکهاشو محکم روی هم فشار داد،نمیخواست رهاش کنه،نمیدونست که کی بازم میتونه اون پسرو در اغوش بگیره و این از قبل هم حریص ترش میکرد،

-میدونم خیلی دلتنگم بودی ولی وقتشه که ولم کنی،دارم خفه میشم

با شنیدن لحن پر از شیطنت لویی هری خنده بلندی کرد و ازش جدا شد،

-اصلاهم‌اینطور نیست،چرا باید دلم برای پسر دردسرسازی مثل تو تنگ بشه؟

-بخاطر اینکه هیچکس نمیتونه بدون دیدن من حتی برای چند ساعت زندگی کنه،من خیلی دوست داشتنیم،

-دوست داشتنی ترین.

هری با نگاه کردن به چشمهای لویی با جدیت گفت،لبخندی زد و دید که چطور گونه های لویی به رنگ قرمز شیرینی دراومدن،

-دنبالت بودم تا یه چیزیو بهت بدم،

-چی؟

لویی با ابروهای بالا رفته پرسید و هری با گرفتن دستش اونو به سمت جایی کشید که کسی متوجهشون نشه و بعد دستشو داخل جیبش برد و جعبه ای که تمام این یک روز گذشته توی مشتش نگه داشته بود‌و بیرون کشید،

-میدونم یکم عجیبه،فقط میخواستم که یه یادگاری از من داشته باشی،

-هریی،این اصلا عجیب نیست،اون جعبه رو بده به من!

Where you belong[L.S]Where stories live. Discover now