21

318 84 212
                                    


نگاهی به آسمان تاریک شب انداخت و نفس عمیقی کشید،دستهاشو مثل همیشه دور زانوهاش حلقه کرده بود و مثل جنینی توی خودش جمع شده بود،با نگاه کردن به ساعت و دیدن عقربه ها که یازده و پنجاه و هشت دقیقه رو نشون میدادن چشمهاشو بست و سرشو روی زانوهاش گذاشت،

فقط دو دقیقه تا هیجده سالگیش مونده بود ولی هیچ ارزویی نداشت،خیلی وقت بود که متوجه این شده بود که هیچ چیز طبق ارزو ها و خواسته هاش پیش نمیره،این چرخه فوت کردن شمع و‌فکر کردن به چیزهایی که میخواست حالا بنظرش بی فایده ترین کاری بود که میتونست شب تولدش انجام بده،

با روشن شدن صفحه گوشیش و دیدن پیام بلند بالای تبریک نایل لبخندی زد ولی همون لحظه با دیدن پیام کوتاه برندون لبخند روی لبهاش خشک شد،

میدونست که صمیمیت بینشون از بین رفته ولی راه دیگه ای نداشت،نمیتونست تهدیدهای هری و فراموش کنه و همچنان مثل قبل به برندون نزدیک باشه،اون هیچ چیز از این هری جدید نمیدونست و‌ نمیتونست بخاطر گذشته ای که باهم داشتن،بخاطر تصویری که از هری توی ذهنش داشت،برندونو به خطر بندازه،مهم نبود که برندون دیگه با لبخند بهش نگاه نمیکرد،مهم این بود که اون پسر بتونه به زندگیش ادامه بده،

با شنیدن صدای پای کسی چشمهاش رو بست و نفس عمیقی کشید،میدونست که اینجاست،میدونست که به قولی که داده عمل میکنه،تمام امروز منتظر برگشتش بود،

با حس قرار گرفتن بدنی کنار بدن خودش گره دستهاشو دور زانوهاش محکم تر کرد،حالا تپش قلبش مثل هربار که وجودشو حس میکرد محکمتر شده بود،بلاخره بعد از چند ثانیه سکوت سنگین بینشون دستی روی موهاش قرار گرفت و بوسه ای جایی نزدیک به گوشش تمام بدنشو گرم کرد،

-تولدت مبارک

با بغضی که که توی گلوش پیچیده بود و لبهایی که سرما میلرزید به سمتش برگشت،نگاه هری از لبهاش به چشمهاش برگشت و لبخندی زد،

-سوییت کریچر.

با شنیدن دوباره این کلمات خاطرات براش تکرار شدن،دوسال پیش همین شب برای اولین بار این کلماتو شنیده بود،کلماتی که مثل الان با گرمای خاصی فقط و فقط برای خودش لب زده شده بودن،اما حالا فرقش این بود که خیلی چیزها دیگه مثل قبل نبودن،

-پس این بار برای دعوا نیومدی،یا بزار حدس بزنم،ایندفعه حتما میخوای که ماشه رو بکشی،اخه دفعه قبل خیلی مصمم بنظر میرسیدی،

با خنده تمسخر امیزی گفت و نگاهشو از هری به روبه روش برگردوند،نمیتونست جلوی خودشو بگیره،سه ماه با فکر به رفتارهای اونشب هری زندگی کرده بود،هرکاری که میکرد نمیتونست اون‌نگاه و فشاراسلحه روی شقیقه اش رو فراموش کنه،

Where you belong[L.S]Where stories live. Discover now