Part25

85 18 18
                                    

خب خب چیزی به تمام شدن تا ابد نمونده دیگه ممنونم تمام این مدت حمایت میکنید و فیک و دوست دارید....
_________________________________________________

پس همه چی دروغ بود  همه ی اون نقشه ها و کارای که برا بزرگ کردنشون بهشون گفته دروغ بود اون ۱۵ سال رو باهاش گذرونده بودند و جز خراب کردن زندگی اون چیزی گیرش نیومد نمیدونست چیکار بکنه بعد از سالهای زیادی که با اون زندگی کرده بود و اون رو مثل پدرش میدونست... سردرگم بود و فقط به یه جا خیره شده بود و همه سالهای که با قاتل پدرش گذرونده بود فکر میکرد به روزای که باید مدرسه میرفت توی بیمارستان میگذروند  روزای که باید خوشحال میبود فقط سختگیری و اسلحه گرفتن یاد میگرفت و روزی که تصمیم به عاشق شدن گرفت دوستش کشته شد و فقط و فقط بخاطر اینکه هدف ادم خودخواه روانی رو باید به تحقق میرسوند حالا که میدید  میفهمید همه ی زندگیش رو نابود کرده بود اشکاش رو پاک کرد و با عصبانیت بلند شد که دستی دور مچش پیچید نگاش کرد همون بود زیبا ترین قسمت زندگی که تباه شده بود ولی این هیچی از عصبانیتش کم نمیکرد بعد از فهمیدن حقیقتی که براش سال ها دروغ بود هیچی ارومش نمیکرد دستش رو محکم پس زد ولی باز هم دستش رو گرفت.... 

ج: تهیونگ دستمو ول کن باید امشب کارشو تموم کنم. 

ت: بشین جیمین میدونم برات خیلی سخته درکت میکنم ولی الان وقتش نیست بری سراغش. 

با عصبانیت حرفش رو زد... 

ج: هه وقتش نیست تهیونگ وقتش همون ۱۵ سال پیش بود که من با حماقت خودم اینقدر گذاشتم دیر بشه دیره تهیونگ الانم دیره ادمی که گذاشت برای هدفش از همه چی خودم بگذرم حتی یه ثانیه دیگه نباید زنده باشه. 

به سختی از جاش بلند شد و نزدیک جیمین شد و اون رو توی اغوشش گرفت و سرش رو نوازش کرد همین بود چیزی که الان جیمین نیاز داشت اغوشی که بو و گرمای اغوش پدرش که ازش محروم شده بود رو داشته باشه پس اونم هم متقابل بغلش کرد و اروم اروم با پدر تهیونگ اشک میرخت بعد از گذشتن چند دقیقه ی از بغلش بیرون اومد و سر جایش نشست. 

ی: نمیشه که اینقد راحت بدون مجازات بمونه اون زندگی همه ی ما رو به گند کشید. 

+: میدونم یونگی جان امروز بخاطر همین اینجا صداتون کردم هم عکاس های خانوادگی و نشون بدم هم بهتون بگم توی این ۱۵ سال من بیکار نبودم. 

ی: عمو جان شما از همون موقعه اینجوری شدین. 

+: اره پسرم وقتی بهوش اومدم پزشکا بهم گفتن بخاطر اینکه زیاد توی ماشین بیهوش بودم سنگینی ماشین روی شونه و پاهام بود که از اون روز ویلچر و عصا شدن جیهون من. 

ت: پس پدر این جای بخیه که روی سرمه از اون روزه. 

+: دقیقا. سوال بسه پسرا گریه هم بسه میدونم سخته ولی گریه کردن چیزی رو درست نمیکنه پس بیاین عکس ها رو ببینید که بهتون بگم چیکار کنید. 

 Forever                                                             تا ابد Where stories live. Discover now