part17

82 27 4
                                    

بازم ممنونم از وت های قشنگتون و نظرای زیباتون  کل خستگی روز از ادم دور میکنه قربونتون برم 😘 ممنون از حمایتای قشنگتون خیلی برام ارزش داره.
_________________________________________________
گرم صحبت کردن بودند که جیمین جاش بلند شد و رو به هوسوک کرد.
ج: اقای جانگ من برم دسشویی اخه یکم کوکتل رو لباسم ریخت الان برمیگردم.
ه: راحت باش جیمین شی.
اونها رو ترک و راه دسشویی رو گرفت به زور خودش رو از ادامای که وسط میرقصیدن و وارد دسشویی شد مشغول شستن پیرهنش شد کمی بعد بیرون زد و  راه میزش رو در پیش گرفت داشت راه میرفت که چشمش به اتاقی که درش نیمه باز بود افتاد مردی رو روی زمین دید خیلی به چشمش اشنا بود پس وارد اتاق شد و دید که رییسش روی زمین افتاده بود با نگرانی نزدیکش شد و اون رو توی بغلش کشید وصداش میزد.
ج: تهیونگ شی تهیونگ شی بیدار شو خواهش میکنم بیدار شو تهیونگ شی.
هرچقدر صداش میزد و اون رو تکون میداد فایده نداشت بیدار نمیشد پس اون رو بلند کرد و روی کولش گذاشت و شروع کرد به دویدن سمت بیرون  از بین جمعیت میگذشت و کسی به اون اهمیت نمیداد از بار بیرون زد و سمت ماشین ته یونگ رفت سوییچ رو اورده، جیبش برداشت و ماشین رو باز کرد و اون رو صندلی عقب گذاشت شماره ی هوسوک رو گرفت و خبرش داد.
ج: اقای جانگ تهیونگ شی نمیدونم چشه!
ه: چی میگی جیمین کجایی؟
ج: پیش ماشین تهیونگ شی زود باشید بیایین.
ه: همونجا بایست الان خودمو میرسونم.
یونگی نگران ایستاده بود فقط نگاهش به هوسوک بود.
ی: چیشده هوسوکا؟ بگو دارم از نگرانی میمیرم.
ه: جیمین تهیونگ رو بیهوش پیدا کرده زود باش بریم .
وسایلشون رو برداشتن خودشون رو رسوندن جیمین رو پیدا کردند  نگران بود و یه جا بند نشده بود هی از این ور به اونور میرفت.
ه: جیمین چیشده؟
ج: بیهوش کف اتاق پیداش کردم نمیدونم چش شده؟
ه: نگران نباش اولین بار نیست.
ج: یعنی چی؟ نگران نباشم!!.
ه: یعنی اقا باز زیاده روی کرده یونگی بریم برسونیمش بازم شبمونو خراب کرد.
نزدیکش شد و دستشو رو روی شونه جیمین گذاشت
ی: نگران نباش جیمین اون همیشه میگه نمینوشم ولی بازهم خودشه که شبمونو خراب میکنه.
سری تکون داد.
ج: پس بزارید منم همراهتون بیام که دیگه نگران نباشم.
ه: نه تو برو فردا باید صبح زود بیایی چون ته ممکنه دیر بیدار شه.
ی: اره جیمین برو  هوسوک خودش میدونه چیکار کنه.
ج: باشه فقط اگه بیدار شد به من خبر بدید چون تا صبح خوابم نمیبره از نگرانی باشه اقای جانگ؟.
ه: باشه جیمین برو.
سوار ماشین شدند و راه افتادند.
ساکت بودند که یهویی شروع به حرف زدن کرد.
ه: دیدی چطور نگران بود.
چشمهاش و رو بالا داد و نفس عمیقی کشید و جوابش رو داد.
ی: اره دیدم یعنی میخوای بگی واقعا عاشقش شده.
ه: اره ولی خودش خبر نداره.
ی: هوسوکی بزار خودشون از احساس هم با خبر بشن اینجوری بهتره.
ه: اونو که میدونم ولی باید کمکشون کنم.
کلافه سرش رو تکون داد .: هر جور خودت میدونی من کمکت نمیکنم خودت تنهایی کارتو انجام بده 
ه: باشه فهمیدم کمک نمیکنی من خودم کارمو انجام میدم.
بنز مشکی رنگی جلوی پاش ایستاد و سوییچ رو دستش داد.
+: بفرمایید قربان خیلی خوش اومدید.
_: باشه. برو بهش بگو منتظرشم.
از بار بیرون اومد و دید تو ماشینش نشسته بود شیشه ای ماشین رو پایین اورد و سیگارش رو بیرون انداخت سیگار دیگه برو توی دهنش گذاشت فندکش رو بیرون اورد و میخواست روشن کنه که فندک دیگه ی سیگارش رو روشن کرد. نگاهی بهش انداخت و با سرش بهش اشاره زد که سوار ماشین بشه.
+: کار انجام شد یا بیهوش شدنش بی فایده بود .
_: منو دست کم گرفتی  کارتو انجام دادم ولی انگار میخوایی بری و چیزی بهم نمیرسه.
کمربندش روباز کرد و با یه حرکت روی پسرک قرار گرفت و با زدن دکمه صندلی رو خوابوند و صورتش رو نزدیکش کرد جوری وقتی حرف میزد لبهاش با لبهای پسرک برخورد میکرد.
+: فکر کردی من همچین بمبی رو سرکار میزارم. 
زبونش رو گردنش کشید و می مکید تا به سیب گلوش رسید گازی ازش گرفت و محکم مک زد تا رد قرمز بزرگی به جا گذاشت. ازش فاصله گرفت و نگاهی بهش انداخت حسابی خمار بود.
+: میبینم یکی حسابی تحریک شده و خمار.
_: بازم ادامه بده چون دیگه جای رو نمیبینم.
+: اخ ببخشید بانی بوی نمیتونم  چون کار مهمی دارم.
اسناد رو از دستش گرفت و سرجاش برگشت.
_: یعنی مهم تر از من.
+: باورکن همه چی از تو بیشتر برام مهمه ولی بازم میام چون من طعمی که یه بار میچشم دیگه نمیتونم فراموشش کنم. حالا برو پایین.
از ماشین پیاده شد و به خودش نگاه کرد وضعیت پایین تنه اش زیاد مساعد نبود  نگاهی بهش انداخت و نگاهی به خریدارش.
+: چیشده؟    _: نگاه کن با چه وضعیتی ولم کردی.
+: ولت نکردم بیا این کت و بنداز رو خودت و برو داخل.
خودش رو پوشوندن و داخل رفت.
کرواتشو رو شل کرد و سیگارش رو روشن کرد و استارتی زد شروع به رانندگی کرد.
____________________-&&&-&
در عمارت باز شد و وارد شد ماشینش رو پارک کرد و وارد حیاط اصلی شد از پله ها بالا رفت و در باز شد  پیشخدمت تعظیمی کرد و وسایلش رو ازش گرفت  و وارد شد دکمه های پیرهنش رو باز کرد و روی مبل لم داد.
+: عمو کجاست؟
_: الان میان قربان  گفتند هر وقت شما اومدید یکم استراحت کنید بعد خودشون خدمتون میرسن.
+: هووووف خسته ام زود بگو بیاد.
_: الان بهشون میگم.
+: نه نه نمیخواد خودم میرم بالا با همسرش بالاست یا تنهاس.
_: بله هردو بالا هستند.
از جاش بلند شد و سمت راه پله رفت همینجور که بالا میرفت با پیشخدمت صحبت میکرد.
+: برام شام اماده کن گرسنه امه.
_: چشم قربان.
در رو زد و صدای عموش رو شنید.
+: بیا تو.
استاد رو روی میزش انداخت و روی مبل نشست.
_: توووووف بلاخره تموم شد.
+: میدونستم میتونی جیمین من برادر زاده عزیزم.
________&&&_&&_______&&__&&&
سوار ماشینش شد و سمت عمارت راه افتاد با سرعت رانندگی میکرد با سرعتی که داشت نیم ساعته به عمارت رسید وارد حیاط شد و حتی فرصت نداد پیشخدمت به استقبالش بره از پله ها بالا رفت
+: عمو و بالاست؟
_: بله قربان.
بدون در زدن وارد اتاق شد  و یقه برادرش رو گرفت.
+: عوضی تو گفتی فقط میخوابه.
_: مگه حالا چیشده یونگی.
ی: چیشده کارش به بیمارستان کشیده.
ج: فکر کردم مرده نگران نباش چیزیش نمیشه.
دستهای برادرش رو گرفت و پایین اورد.
+: بشین یونگی اروم باش من این دارو رو از پزشک سونگ گرفتم گفت هیچ اسیبی نمیرسونه.
ج: اره یونگی اروم باش.
یونگی کمی اروم شد و نشست رو به جیمین کرد. ..
ی: امضاش رو گرفتی؟
ج: اره بردار بزرگ تر رو دست کم گرفتی.
ی: به تو که اطمینان دارم ولی به اونی که واسطه کردی نه.
پوزخندی زد و جواب برادرش رو داد...
ج: نگران اون نباش فقط میخواست زیر یکی باشه و من به ارزوش رسوندمش.... خب عمو جان قدم بعدی چیه.
+: قدم بعدی پیدا کردن پدرشه ادمی که گذاشت برادر عزیزم و پدر شما از پیش ما بره و شمارو تنها بزاره.
همسرش وارد اتاق کارش شد و کنارش ایستاد.
*: خوش اومدید پسرای عزیزم. میبینم که خوشحالید.
ج: بایدم خوشحال باشیم چون سهام رو تونستم پس بگیرم.
*: واوو بلاخره پسر عزیزم حقش رو تونست پس بگیره بهت تبریک میگم جیمینم پسر عزیزم.
+: خب عزیزم و پسرای من  بزارید قدم بعدی رو بهتون بگم.
ج: سرپا گوشیم عمو جان.
+: جیمین کار کار تو باز پدرش رو پیدا میکنی با هر ترفند حقه ی که تونستی فقط قاتل برادرمو باید پیدا کنی بعدش بهم خبر میدی که افرادم اون رو در جا به قتل برسونن همین به همین سادگی عزیزان من.
ج: ولی چطوری میتونم نشونی پدرش رو پیدا کنم.
*: ساده اس جیمین من اون بار هم بهت گفتم فقط کافیه اون تو دام عشقت بندازی و با رسیدن به پدرش و به قتل رسوندن اون تنهاش بزاری و برگردی امریکا.
ج: خوبه زن عمو.
ی: ولی این وسط تهیونگ خیلی اسیب میبینه.
+: بزار ببینه مگه اشکالی داره؟
ی: ولی اون که تقصیری نداره اون هم مثل ما بچه بود وقتی این اتفاق افتاد.
ج: اه برادر تو خیلی دل رحمی .
+: یونگی وقتی اون پدرش پدر تو رو به قتل رسوند به هیچکدوم از شماها فکر نمیکردپس بیخودی دل رحم نباش.
ج: باشه عمو جان پس از فردا شروع میکنم.
+: افرین پسر خودم.
هر دو بلند شدند و از اتاق بیرون رفتن و عمو و همسرش رو تنها گذاشتن.
مشروبی رو برداشت و دوتا لیوان ریخت و یکی رو دست همسرش داد و یکی رو خودش نگه داشت.
*: بسلامتی رسیدن به هدف.
پوزخند زد و لیوانش رو به لیوان همسرش زد و.....
+: بسلامتی رسیدن به هدف .
___________&&&_&_&_&__&___&__&
جلوی در اتاقش ایستاده بودند و حرف میزدن.
ی: جیمین من اصلا به کل این قضیه حس خوبی ندارم.
ج: باز شروع کردی یونگی  .
ی: نه جیمین میدونی حسم هیچوقت بهم دروغ نمیگه اصلا با این نقشه ی که عمو گفت اصلا حس خوبی ندارم حس میکنم اخر همه ی ما ازش ضربه میخوریم.
ج: بیخودی نگران نباش اون عموی ماست و اون مارو بزرگ کرده پس هیچوقت برای ما بد نمیخواسته.
ی: نمیدونم جیمین ولی من نیستم از الان میگم خودت رو برای همه چی اماده کن.
ج: باشه یونگی باشه برو میخوام یه چیزی بخورم و بخوابم.
میخواست از پله ها پایین بره که استینش توسط برادرش گرفته شد.
ج: واقعا کارش به بیمارستان کشیده حالش خرابه؟
ی: کی؟
ج: تهیونگ رو میگم.
ی: بیمارستان بستریه معدش رو شستشو دادن مسموم شده بود اگه دیر میرسید به مغزش میزد جیمین خان.
حس مخلوط از نگرانی و استرس داشت.
ج: باشه برو دیگه برو میخوام استراحت کنم.
ی: شبت بخیر. جیمین چرا پرسیدی نگرانشی؟
ابروی بالا انداخت و به ظاهر بی تفاوت صداش رو صاف کرد.
ج: شب تو هم بخیر یونگی برو دیگه.
_________________________________________________
مینوی یا ویمین؟
این سوال جواب بدید 🤍😘





 Forever                                                             تا ابد Where stories live. Discover now