part 6

229 55 4
                                    

قبل از اینکه بریم برا بقیه میخوام از همه که ویت دادن و فالو کردن تشکر کنن واقعا بهم انرژی دادین با اینکه ویتا کم بود ولی بازم خوشحالم کردید. تو این پارت یکم سپ داریم . امیدوارم خوشتون بیاد عزیزای من 😘
_______________________&&&_______________
وارد شرکت شد باز هم همهمه‌ی اشنا رو شنید این چند سال بود همین همهمه‌ ها رو میشنید چقدر خوشتیپه چقدر جذاب و چقدر جنتلمن لبخند زد و راه میرفت که بازهم همهمه ها بالا گرفتن تعجب کرد وقتی سرش رو برگردوند دید که چشم ابیش بود که این همه همهمه راه انداخته بود این همه حرف حق بود هرچقدر هم از جذابیت و زیبایش میگفتن بازهم کم گفتن بهش خیره شده بود و میخندید . نگاه خیره رو بین این همه تعریف روی خودش حس نگاهش رو به سمتش داد بازهم رییسش بود کمی براش عجیب بود که چرا رییسش اون رو اینجوری نگاه میکرد با خودش فکر کرد ادمی با اینهمه جذبه و ابهت چرا اینجوری نگاهش میکرد البته طرز نگاهش هرچند براش عجیب بود ولی بنظرش یکمی با مزه و کیوت طور هم بود چون چشمای رییسش بد جور پاپی شکل میشد. نزدیک و نزدیک تر شد و بهش سلام کرد. ج: صبحتون بخیر اقای کیم.
ت: صبح شما هم بخیر اقای پارک . دکمه ی اسانسور رو زد و هر دو وارشدن  کنار هم ایستاده بودند که تهیونگ شروع به حرف زدن کرد. ت: اقای پارک دیروز وقت نشد ازتون بپرسم  دفترتون خوبه راحت هستید؟
ج: بله اقای کیم همه چی عالیه دستتون درد نکنه.
اقای کیم میتونم یه سوال بپرسم ؟ 
ت: بله بفرمایید! ج: اقای کیم شما همیشه با کارمندا و دستیار اتون اینطور رفتار میکنید؟
ت: نه  ج: پس چرا با من اینجور رفتار میکنید؟
ت: شاید تو با بقیه فرق میکنی.
میخواست جوابی بهش بده که به طبقه مورد نظر رسیدن طبق معمول منشی همه چی رو به تهیونگ توضیح داد و هر کسی به سمت دفتر شون  رفتند. 
در دفترش رو زد وارد شد  جا خورد تو این دوسال همیشه وقتی در باز میکرد اسمش رو به زبون میورد ولی امروز نه نزدیک میزش شد و تقی به میز زد باز هم بهش توجه نکرد پس ترجیح داد حرف بزند. ه: یونگی کجایی حواست نیست من اومدم قبلا تا در و باز میکردم میفهمیدی منم ازم دلخوری یا چیز دیگه ی شده.
بلاخره سرش رو بالا گرفت و به چشمهای معشوقش داد از دوسال پیش وقتی اینجا مشغول به کار شد از همون نگاه اول عاشقش شده بود میدونست نباید اینکار و میکرد کلی با خودش کلنجار رفته بود ولی دل که هیچوقت حرفی حالیش نمیشه پس همینجوری به جوونه عشق در قلبش اجازه جوونه زدن داد.
بلند شد وبه طرف عشقش قدم برداشت و وقتی رسید کمر او را دوستی گرفت و بغلش کرد همیجوری توی بغلش موند و بعد مدت کوتاهی نگاهش رو توی نگاه هوسوک انداخت و بوسه ی که بوی دلتنگی میداد رو روی لب های او گذاشت بوسه ی طولانی و ملایم و شیرین بعد از مک کوتاهی ازش جدا شد و حرف زد.
ی: مگه میشه من به تو بی توجهی کنم خودت میدونی یکم بخاطر پروژه اقای لی  سرم شلوغه ولی عوضش شب از دلت در میارم. بوسه ی روی بینیش زد و ادامه داد  میخوام امشب ببرمت پیش اجوشی  که خیلی جاجامنگش دوست داری مثل قدیم  باشه اگه برنامه ی داری کنسل کن عشق من دفعه ی اخرت باشه این و میگی که بهت توجه نمیکنم تو اولین و اخرین چیزی هستی که بهش فکر میکنم و توجه میکنم. بعد از اینکه کارهاش رو تموم کرد از دفترش بیرون زد و سمت دفتر هوسوک رفت تا خواست دستگیره در رو فشار بده در باز شد و باهم رو در رو شدن طوری لب هاشون روبه روی هم بود پس هوسوک پیش دستی کرد و بوسه ی کوتاهی رو لب های یونگی زد دستش رو توی دست یونگی گذاشت و بوسه ی به روی دستش زد صحنه ی خیلی زیبا بود  صحنه ی خیره کننده که اون دوتا چشمی که همیشه دنبال یونگی بودن رو به اشک انداختند به راهشون ادامه دادن و سوار اسانسور شدن و به پارکینگ رفتند  و سوار ماشین شدن بعد از کلی تو راه بودند رسیدن و از ماشین پیاده شدن و وارد رستوران کوچیکی شدن شاید برای همه جای معمولی و کوچکی بود ولی برای یونگی و هوسوک جای بود که خیلی اتفاقی هم دیگر دیده بودن و همونجا بود که یونگی بهش اعتراف کرده بود.
(فلش بک) دوسال قبل
بارون شدیدی بود بعد از کلی گشتن بلاخره توانست  جای برای خوردن تنهایی غذا پیدا کند  کمی خیس شده بود  بی توجه به شلوغی میز پشت سرش  نشست و سفارشش رو داد و منتظر ماند  صدای خنده ایی اشما شنید چقدر شبیه صدای خنده هاشه اگه اون الان بود میتونستم با اون اینجا باشم  چند ماهی بود که روی مدیر فنی که تازگی وارد شرکت شده بود خوشش امده بود فقط نمیدونست چطوری بهش بگه نمیدونست رفتاری که با اون داشت صمیمانه بود یا نه  توی فکر بود که دستی رو شونه اش حس کرد سرش رو چرخوند که اون شخص رو ببینه که کسی رو ندید وقتی سرش رو برگردوند اون رو روبه روی خودش دید  خودش بود مدیر فنی جدیدشون اقای پارک یونگی  خوشحال بود ولی خودش رو کنترل کرد میخواست چیزی بگه که اون شروع به حرف زدن کرد *: سلام راستش نمیدونستم تو رو اینجا پیدا کنم تو رو هم میخواستم دعوت کنم ولی تو دفترت نبودی. #: من رو میخواستی دعوت کنی 
*: اره تو رو ولی وقتی پیدات نکردم  دستیار و منشیم رو دعوت کردم  .
#: خب راستش من زودتر از همه رفتم چون کار داشتم قبلش بخاطر همین نبودم  کاری داشتین یا همینجوری میخواستی دعوتم کنی چون همکاریم.
*: نه میخواستم چیز مهمی بهت بگم راستش من نمیتونم مقدمه چینی کنم و حرفای قشنگ قشنگ بزنم فقط میخواستم ..... به اینجا که رسید نفس عمیقی کشید و ادامه داد  میخواستم بگم من ازت خوشم میاد و میخواد ازت درخواست کنم دوست پسرم بشی  قبول میکنی؟
مسخ شده فقط نگاش میکرد این همه حرف مخاطبش خودش بود یا یکی دیگه نگاهی به اطراف کرد کسی غیر از خودشون کسی نبود پس همه ی این حرفا گرچه برای همه عاشقانه نبود ولی برای هوسوک عاشقانه ترین حرفاهای بود که از یک نفر شنیده بود اعترافی خالص پاک #: خب راستش شوکه شدم ولی قبول میکنم چون خودمم هم یه کوچولو روت کراش زدم.
از این حرف هر دو خندیدن اونجا بود اولین جوانه عشقشون. (پایان فلش بک)
*: چیشده تو فکری خیلی وقته صدات میکنم 
#: نه هیچی فقط  یاد اعتراف شیرین دو نفر افتادم
من بلد نیستم مقدمه چینی کنم پس دوست دارم   ادای یونگی رو در اورد  و جمله رو گفت و زد زیر خنده  یونگی هم که دید ادا شو رو در اورد  راستش منم یه کوچولو روت کراش دارم   و اونم زد زیر خنده  خنده هاشون باز برای دو چشم مراقب از دور قشنگ بود خیلی وقت بود ندیده بود از ته دلش بخنده براش خوشحال بود ولی میترسید این  رو هم از دست بده پس بعدا باید با اون حرف میزد.  بعد از خوردن غذاشون و کلی گپ زدن و حرف زدن عاشقانه وقتش شد به خونه برگردن  هر دو سوار ماشین شدن به خونه به سمت خونه مشترکشون که اخیرا بهش منتقل شدند رفتند  بعد از نیم ساعتی  رسیدند کلید رو به هوسوک داد و خودش وارد پارکینگ شد دید کسی منتظرش ایستاده  پیاده شد و برادرش رو دید نزدیکش شد رو اون رو یه گوشه گیر انداخت و در گوشش حرف میزد *: مگه نگفتم اینجا پیدات نشه من و تو فقط تلفنی حرف میزنیم.
+: امدم بهت هشدار بدم فاصله رو رعایت کن با اون نمیخوای اونم مثل قبلی کشته بشه تو که میدونی عمو چطور ادمیه نمیخوام باز هم بشکنی یکم فاصله رو باهاش زیاد کن. *: تو نمیخواد بهم بگی چکار کنم تو خودت طبق نقشه ات پیش برو منم طبق نقشه ام.
___________________________________________
ویتامین V من ایندفعه هم وتاتون رو نیاز دارم ها
😘💞

 Forever                                                             تا ابد Where stories live. Discover now