Part21

90 22 8
                                    

خب با غری که زدم دلم نیومد بعد از دیدن اینکه  فیک و دوست دارید اپ نکنم بازم میگم نمیخوام زیاد غر بزنم ولی من وقت میزارم مینویسم براتون فکر کنم خوندن و وت دادن و نظر دادن درباره ی فیک حقم باشه که ازتون انتظار دارم  ممنون از حمایتای قشنگتون.
_________________________________________________
در حمام رو باز کرد و وارد شد چشمش به تن لخت عشقش که توی وان نشسته بود خورد نزدیکش  شد و کنارش روی لبه ی سکو نشست و دستش رو گرفت و نوازشش کرد. 

ی: چیشده عزیزم؟ 

بی تفاوت جوابش میداد میخواست چیزی نگه بخاطر همین سکوت کرده بود ولی هر چه بیشتر سکوت میکرد براش عذاب اور تر میشد ولی اون بهش اعتماد داشت پس بخاطر همین میخواست تا اخر شب صبر کند که یونگی براش همه چی رو توضیح دهد. 

ه: هیچی فقط .... 

ی: فقط چی خسته ی میخوای باهم دوش بگیریم و ماساژت بدم. 

ه: نه حوصله ندارم یونگی میشه بری بیرون ولی قبل از اینکه بخوای بری چیزی نمیخوای بهم بگی؟!. 

ی: چیزی نشده بگم عزیزم دوش اتو بگیر و بیا من منتظرتم. 

قلبش تیر کشید اولین بار بود یونگی بدون اینکه  چیزی بپرسه وارد وان نشده بود یعنی چیزی که دیده بود حقیقت بود طاقتش طاق شده بود پس بخاطر همین  از اون بیرون اومد و حوله رو برداشت و دور خودش پیچید و عصبی بیرون زد.... 

ه: یونگی چیزی نمیخوای بهم بگی؟ 

ی: منظورت چیه چی باید بهت بگم که نگفتم؟. 

ه: از خودت بپرس اقای پارک؟ 

ی: تا نگی خو نمی دونم هوسوک بعد چرا داد میزنی ما تو خونه نیستیم پس رعایت کن خواهشا. 

ه: که رعایت کنم قبلا داد میزدم چیزی نمیگفتی چیه دلتو زدم  یا اون بهتر از من داد میزنه سرت. 

ی: چی میگی هوسوک چی میگی رک بگو ببینم چی میخوای بگی.. 

اینجا هر دو روبه روی هم بودند ولی یونگی نشسته بود و هوسوک روبه روش ایستاده بود و از عصبانیت سرخ شده بود یونگی بلند شد و نزدیکش شد سعی کرد دستاشو بگیره ولی دستاش پس زده شد . 

ه: ولم کن یونگی  حالا خودتو میزنی به اون راه 

ی: خوب چیزی نمیگی من از کجا بفهمم در مورد کی صحبت میکنی باید بفهمم عشق من. 

ه: هه عشق تو الان شدم عشق تو ... 

ی: هوسوک میگی چی شده یانه؟؟ 

ه: دیدمتون تو لابی تو جیمین لباسشو گرفتی چسبوندیش به دیوار و بوسش کردی خودم دیدمت.. 

پس این بود اون و جیمین رو دیده بود ولی بوس توی ذهنش خندید. 

ی: من نبوسیدمش هوسوکم...

کم کم گریه اش گرفته بود ولی به سختی حرفاشو رو ادا میکرد... 

 Forever                                                             تا ابد Where stories live. Discover now