part14

100 28 3
                                    

بازم از حمایتای قشنگتون ممنونم زیاد حرف نمیزنم میریم برا بقیه.
___________________________________________
ت: ببین برای جا من رزرو کردم و باهم قرارداد رو امضا کردیم برای ۳ روز دیگه همه ی طرحا باید اماده بشه بعد از شو دو جلسه عکسبرداری داریم اونجا روهم با روبین هماهنگ کردم اوکی.
ه: باشه ته روی همه ی اینا من نظارت میکنم فقط طبق برنامه ریزی که یونگی کرده پیش بری بهتر نیست اول عکسبرداری رو انجام بدیم بعدش برا شو کفشا رو ببریم.
ت: مدلای عکسبرداری که انتخاب کردم همه تو پاریس ان برای پروژه شرکت ژرول  بنظرت من میتونم مدلاشونو ازشون ببرم اون تو وقت کاریشون پس بعد از شو میتونن بیان اونم به زور راضی شدن پس چاره ای دیگه ی ندارم .
ه: باشه پس من طبق برنامه ی تو میرم.
ت: ممنون هیونگ.
سرش با کار گرم شد و متوجه بیرون رفتن هوسوکاوا و داخل شدن جیمین نشد. همونجا ایستاده بود نبضش محکم میزد تعجب کرده بود که هر وقت رییسش رو میدید قلبش محکم میزد هیچوقت تو این موقعیت قرار نگرفته بخاطر همین گیج بود و نمیدونست این چه احساسی بود که هم گنگ بود و هم عجیب و هم شیرین ولی در عین حال نگران کننده ولی باز هم ارامش دهنده  گرمش شده بود پس بدون اینکه کارشو رو به رییسش بگه اروم از دفتر بیرون زد خودشم از این احساس متعجب بود نمیدونست چه مرگش شده بود (اقا عاشقش شده و خبر نداره 😉) ج: من چه مرگم شده هر وقت میبینمش قلبم انگار میخواد بزنه بیرون وای خدا نمیدونم چکار کنم اوووووووف 🙁.
سرش رو بالا گرفت صدای در باعث شد از کارش دل بکنه کسی رو ندید ولی عطر اشنایی که توی دفتر بود فهمید که چشم ابیش اونجا بود و خودش نمیدونست  نگاهی به دفترش انداخت اونجا نبود پس از دفتر بیرون زد و سمت لارا رفت. +: اقای کیم. ت: لارا پارک کجاست؟
+:رفتن کافی شاپ شرکت  اگه اومد بهش بگم بیاد دفترتون؟!!
ت: نه خودم میرم پایین قهوه بخورم یکم هم هوا بخورم.
+: بله اقای کیم.
از اسانسور خارج شد و به سمت کافی شاپ رفت  قهوه ی سفارش داد و وارد سالن شد و دنبال جیمین میگشت که اون رو تنها دید که سرش رو روی میز گذاشته بود  به سمتش رفت  نزدیکش و نگاهش کرد که چجوری خوابش برده بود قهوه اش رو گذاشت رو میز و روی صندلی رو به روش نشست و صورتش رو برنداز کرد چشم های قشنگش و بینی کوچیک کشیدش و لب های سرخش بازهم وسوسه ی بوسیدنش رو داشت با خودش تو ذهنش کلنجار میرفت که اون رو ببوسه یانه پس بیخیالش شد ولی انجام این موضوع از ذهنش نمیرفت  پس نگاهی به اطراف کرد وقتی دید کسی نیست روی صورتش خم شد و لب هایش رو نزدیک لب های چشم ابیش برد و اونهارو اروم روی لبهاش گذاشت  وقتی میخواست بالا بیاد چشم های جیمین کم کم باز شد وقتی اون رو دید سریع سرش رو روی میز گذاشت و چشم هایش رو بست از استرس لبهاش رو بین دندون هاش گرفت که نکنه جیمین چیزی فهمیده باشه.
تهیونگ پیشش خوابیده بود براش عجیب بود چون فقط با اون اینطوری رفتار میکرد بازهم قلبش محکم میزد و گرمش شده بود پس از جاش بلند شد  به دفترش برگشت.
بلاخره روز شو رسید همه حسابی مشغول بودن لارا مشغول چک کردن مهمونا و سالن بود و جیمین و تهیونگ هم مشغول مرتب کردن و چک کردن کفشهای که قرار بود فرستاده بشه بودند.
ج: تهیونگ شی  بنظرم اینکارو ب جای این کار قرار بدیم که بین دوتا رنگ تیره یه رنگ روشن باشه که تو چشم ببیننده خسته  کننده نباشه.
ت:اوهووم اره خوبه پس این رو مدیر جانگ بگو اوکی که با استایلست هماهنگ کنه.
ج: باشه.
بعد از اتمام کارشون  هر کدوم برای رفتن به خونه اماده شدند و هر دو وارد اسانسور شدند و به پارکینگ رفتن بعد از رسیدن به پارکینگ هر کدوم سمت ماشین خودش رفت. ت: میبینمت جیمین شی حسابی به خودت برس چون خیلیا هستن میخوام بهشون معرفیت کنم.
ج: بله تهیونگ شی حتما.
هرچقدر زور زد که ماشینش رو روشن کنه نشد از ماشین خارج شد و نگاهی به ماشین انداخت و دید که باد یکی از لاستیکاش خالی شده میخواست به راننده زنگ بزنه که ماشین تهیونگ کنارش ایستاد.
ت: چیشده جیمین شی ؟
ج: پنچر شده تهیونگ شی
ت: بیا برسونمت.
ج: اخه زحمت میشه من به راننده گفتم بیاد.
ت: صد دفه بهت گفتم تا من هستم راننده نمیخواد بیا بالا و زیاد تعارف نکن.
ج: حالا که اصرار میکنید باشه.
سوار ماشین شد و راه افتادند توی ماشین سکوت بود و سکوت هیچی نمیگفتن فقط قلب اونا بود که حرف میزدند و میخواستن برای داشتن هم دیگه از جاشون بیرون بزنند. تا رسیدن به خونه ساکت بودند .
ج: ممنون تهیونگ شی.
ت: شب میام دنبالت اماده باش بهت زنگ میزنم..
ج: اخه راننده هست.....
ت: اخه نداریم جیمین شی  اخه نداریم برو ساعت ۸ میام دنبالت.
دوشی گرفت و از حمام بیرون اومد و شروع به انتخاب لباس کرد  بعد از انتخاب کت و شلواری سورمه ای رنگ انتخاب کرد و پوشید و موهاش رو بالا زد و عطرش رو زد و ساعتش رو دستش کرد و نگاهی بهش انداخت نزدیکای ۸ بود پس باید دنبال جیمین میرفت خیلی هیجان داشت ببینه که چشم ابیش امروز چی میپوشه؟
از خونه بیرون زد و سوار ماشینش شد و به سمت خونه جیمین رانندگی کرد.
از حموم بیرون زد کش و قوسی به بدنش داد و جلوی کمد لباس هاش ایستاد و نگاهی به لباس هاش کرد و کت شلواری مشکی راه راهای سفید ریز و پیرهن سفیدی با کروات مشکی پوشید و موهاش رو بالا داد و عطرش رو زد و ساعتش و ست دستبندش رو پوشید و گوشیش رو میخواست چک کنه که گوشیش زنگ خورد تهیونگ بود  جوابش رو داد و پایین رفت استرس داشت نمیدونست برای چی اولین بارش نبود که به همچین مراسمی میرفت پس استرسش برای چی بود  شاید استرسش برای این بود که برای اولین بار با رییسش که حس مبهی بهش داشت به همچین مراسمی میرفت  استرس داشت این غرق در افکارش بود که با صدای اسانسور به خودش اومد که دید تهیونگ منتظرش ایستاده بود.
بلاخره چشم ابیش از اون اسانسور بیرون اومد خیلی خوشتیپ شده بود کت و شلواری که پوشیده بود انگار روی تنش دوخته بودند همیشه پیرهن و کت شلواری که میپوشید یه سایز براش بزرگ بودند ولی این تمام قوس و باریکی کمرش رو نشون میداد داشت دیونه میشد میخواست همین جا اون بگیرد و اینقدر محکم ببوسد که از نفس بیفتد ولی خودش رو کنترل میکرد.
نزدیک شد و سلامی کرد و سوار ماشین شدند که به مراسم بروند هر دو از دیدن هم تعجب کرده بودند یکی داشت برای داشتنش دیونه میشد و یکی داشت از استرس میمرد فقط میخواست زود تر برسند مسافت زیادی نداشت ولی برای جیمین انگار هزاران کیلو متر بود هر دو سکوت کرده بودند میخواست حرفی بزند ولی میترسید حرفی از دهنش بپرد که جیمین رو ناراحت بکندچون امشب با استایلی که  جیمین پیشش نشسته بود نمیتونست نه بگه ( یکی امشب دلش خیلی میخواد)
به اطراف نگاه میکرد جو ماشین براش استرس زا بود ولی اروم نشسته بود حرفی نمیزد از استرسش میترسید حرفی بزند پس ترجیح داد ساکت باشد. بعد از نیم ساعتی تو راه بودند رسیدند.
___________________________________________
منتظر وتای قشنگتونم🤍

 Forever                                                             تا ابد Where stories live. Discover now