Part12

88 29 0
                                    

خوشگلای من وتای قشنگتون 💋💋
از خواب بیدار نمیشی. مجبورم بلندت کنم بزار ببینم سنگینی یا نه البته با لپای که داری باید سنگین باشی  گیره کمربند رو باز کرد وبراید استایل اون رو بلند کرد 
اه چقدر سنگینی اصلا بهت نمیخورد فکر کردم فقط لپات سنگینن ولی خودتم سنگینی اون رو بلند کرد و سمت اسانسور رفت نمی خواست کسی اون رو اینجوری کسی ببینه  پس وارد اسانسور ودکمه ی اسانسور و زد و  منتظر رسیدن  به دفترش بود از اسانسور خارج شد و همه رو متعجب دید. همهمه های بلندی به گوشش میرسید بعد از اینکه جیمین رو روی کاناپه راحتیش گذاشت برگشت و برای همه توضیح داد که فقط سرش گیج رفته و مجبور بوه اون رو بلند کنه نمیخواست حرفی به گوش رییسش برسه پس مجبور به دروغ  گفتن شد. وارد دفترش و پشت میز کارش نشست و قهوه اش رو کم کم مینوشید هر وقت میخواست تمرکز کند چشمش به فرشته زیبایی که اون طرف خوابیده بود میفتاد و همه ی ذهن و قلب اون رو اشغال میکرد .
چشمهایش رو باز کرد نگاه خواب الودش رو به سقف داد
موهاشو رو بالا داد و......  ها من که تو ماشین منتظر تهیونگ شی بودم  اینجا کجاست  کمی از جاش بلندشد و با چشمهایش همه جا رو نگاه میکرد تا چشمش به تهیونگی افتاد ک مشغول قهوه خوردن بود.
ت: بیدار شدی بلاخره اقای خوش خواب.
ج: اوه من خوابیدم باز ببخشید اقای کیم دیگه تکرار نمیشه.
ت: خب جیمین شی نمیخواد اینقد معذرت خواهی بکنی میدونم خسته بودی حتما تا دیر وقت مشغول طراحا بود ی.
ج: ممنونم اقای کیم. بله دیشب خیلی کار داشتم.
ت: قهوه تو بخور دادم یکی دیگه برات درست کردن و دونات هم هست بخور گشنته میخوای کار کنی پس باید انرژی داشته باشی.
ج: بازهم ممنونم اقای کیم.
مشغول خوردن شد که یه دفه یادش اومد که اون چجوری اومده بود بالا. پس سوالش رو پرسید.
ج: تهیونگ شی یه سوال دارم؟   ت: بگو جیمین شی.
ج: تهیونگ شی من چجوری اومدم بالا چون وقتی میخوابم سخته بیدار بشم یکم خوابم سنگینه. با حالتی بامزه و از خود راضی بودند جوابش رو داد.
ت: خودم با دستای خودم ...... بلند شد و کنار جیمین ایستاد و خم شد و اون رو بلند کرد که صدای اعتراض جیمین بلند شد  که ادامه داد اینجوری بلندت کردم و اوردم اینجا  صورتش رو نزدیک صورت جیمین و برد و گفت مشکلی که نداری ..... اب دهانش رو قورت داد این نزدیکی برا هردوشون دشوار بود چون قلب هر دو اینقدر تند میتپید که انگار میخواست از سینه هر دو بیرون بزند. بالکنت ادامه داد+:   ن... ه... ن.. ه  فقط چون سنگینم گفتم اذیت نشید... همین.
_: تا باشه ازاین اذیتا
+: تهیونگ شی میتونید من و بزارید زمین با دستش اشاره ی به زمین زد و نگاهی به تهیونگ کرد تهیونگ که فهمیده بود تند رفته اون رو اروم روی  کاناپه گذاشت و حالت معذب بودن  خودش رو کنار کشید.... +: خب اقای  کیم بازهم ازتون معذرت میخوام بابت زحمت که کشیدین دیگه تکرار نمیشه.
_: امیدوارم بازم تکرارش کنی.
باحالت تعجب پرسید : چی رو تکرار کنم؟  _: اینکه بخوابی و من بلندت کنم چون امروز فهمیدم عاشق این کارم..... خب میتونی بری.
تعظیمی کرد و به دفترش رفت.
بعد از انجام دادن همه ی کار ها بلاخره وقت رفتن به خونه شده بود کم کم هم هوا داشت سرد میشد و روزها کوتاه میشدن و شب ها بلند  مشغول جمع کردن میز کارش بود که در دفترش باز شد.  تهیونگ بود رییس اش رییسی که تو این 1 ماهی که تو ی شرکت بود از زیبایی و اخلاقش کم کم شیفته اش میشد.
ت: جیمین شی تازه زنگ زدن ماشینت هنوز اماده نیست  بیا برسونمت.
ج: نه نه  تهیونگ شی نمیخوام باز مزاحمتون بشم  خودم با یکی از ماشینای شرکت میرم.
ابروهاش تو ی هم گره خورد  و چشماش رو ریز کرد و به جیمین خیره شد.
ت: وقتی من هستم چه نیاز به ماشین شرکت
ج: اخه نمیشه اینجوری تهیونگ شی
ت: چرا نشه من دوست دارم پس مشکلی باهاش ندارم.
با من و من کردن  و یکم فکر کردن بلاخره موافقت کرد.
ج: الان که اصرار میکنید باشه ولی برای جبران لطفتون باید کاری کنم .
ت: باشه بریم تو ماشین باهم حرف میزنیم.
بعد از پیاده شدن از اسانسور و سوار ماشین شدن بلاخره راه افتادن چند دقیقه ای اول سکوت بود که جیمین اون رو شکست  .
ج: تهیونگ شی چجوری باید لطفتون رو جبران کنم براتون.
ت: یه روز باهم بریم بار  . ج: بار !! ت: اره بار یکم خوش بگذرونیم بلاخره یکم تفریح که نیاز داریم.
ج: باشه. قبوله.
___________________________________________
وانشات دوست دارین اپ کنم ؟💜💋

 Forever                                                             تا ابد Where stories live. Discover now