" فقط همونی که هستی باش. تو مجبور نیستی به خاطر بقیه خودتو عوض کنی "
***
تهیونگ به پهلو روی صندلی ماشین دراز کشید و پلک هاش رو روی هم فشار داد. درد عجیبی بین پاهاش حس میکرد. درد جدیدی که نمیدونست از چیه. اخمی از درد کرد و کشاله رونش رو محکم فشار داد.
جانگکوک نیم نگاهی بهش انداخت و با دیدن اخم روی صورتش که نشون میداد درد داره سریع راهنما رو زد و ماشین رو کنار خیابون پارک کرد:
« چیشده عزیزم.. کجات درد میکنه؟ »
تهیونگ اخمش رو باز کرد و لبخندی زد. جانگکوک همیشه نگرانش بود. حتی همین حالایی که ماشین رو کنار شلوغ ترین خیابون شهر و بی توجه به اینکه ممکنه جریمه بشن پارک کرده بود.. نگرانی های بی دلیل این پسر هم قلبش رو گرم میکرد. انگار که هنوز هم برای تکیه گاه بودن قوی باشه!
« چیزی نیست. چرا ایستادی؟ »
جانگکوک کمربندش رو باز کرد و به سمت پسر کوچکتر چرخید. رد دست تهیونگ و بند انگشت هایی که از فشار سفید شده بودن رو گرفت و سریع خم شد:
« شکمت درد میکنه؟ »
دست تهیونگ رو از روی پاش بلند کرد و نگاهی به جایی که فشار میداد انداخت و دستش رو روش گذاشت. برای تهیونگ همین گرمایی که لمسش میکرد درمان بود. گوشه ی گرم و تا خورده ی شلوار بین کشاله ی داخلی رون پسر و خشتکش رو با ملایمت ماساژ میداد و پرسید:
« پات درد میکنه؟ »
نگران شده بود. رابطه نداشتن اما واقعا دلش نمیخواست دوباره تهیونگ حمله عصبی بهش دست بده... حتی تصورش هم وحشتناک بود.
تهیونگ دست گرم روی پاش رو برداشت و بین دوتا دستش گرفت:
« خوبم. یکم تیر کشید. الان خوبم. بریم خونه دیر شد »
و انقدر جانگکوک رو مطمئن نگاه کرد که ماشین بلافاصله به مقصد خونه حرکت کرد.
***
تهیونگ رو به جانگکوک چرخید و با دیدن گردنش خندید.
جانگکوک با لبخند به خنده تهیونگ نگاه کرد و سری تکون داد. تهیونگ شالگردنش رو گردنش باز کرد و دور گردنش پیچید. حرکتی که نگاه متعجب جانگکوک رو از چشم هاش گرفت و به شالی که دور گردنش میبست گره زد.
« واسه چی؟ »
تهیونگ حتی با وجود اینکه پشت به شمارنده آسانسور ایستاده بود میدونست به زودی میرسن... زمان رو حس میکرد:
« کلی فرگز روی گردنته »
جانگکوک با تعجب نگاهش کرد و پسر کوچکتر با خنده از مقابل نگاهش از آسانسور بیرون رفت. خنده ای که با دیدن پسری که دم در خونه ایستاده بود و با ابروهای بالا رفته نگاهشون میکرد جمع شد.
YOU ARE READING
Black Hole🕳️
Fanfictionبلک هول 🪐 سرگذشت مرگ بی صدای یک ستاره، تبدیل شدن به سیاهچاله ست. برای سرپرست موفق ترین نشریه ستاره شناسی که سال ها پشت نقاب استیگما زندگی کرد، یک لمس کوتاه از نگاه بی ستارهی سردبیر جدید و جوانش که با اسم جئون جانگکوک وارد زندگیش شد کافی بود تا برا...