p41

1.9K 241 56
                                    


***

« از کی باید درمانتو شروع کنیم؟ »

جانگکوک به این فعل جمع دو نفره لبخندی زد و تهیونگ نسکافه رو نزدیک صورتش نگه داشت تا با بخاری که ازش بالا می اومد سردردش رو کمتر کنه.

« دو روز دیگه. گفت هرچی زودتر بهتره »

تهیونگ لیوان رو روی میز گذاشت و دست جانگکوک رو گرفت. چشم هاش پر از اشک بود اما باید نشون میداد ترسیده؟ پس فقط لبخند زد و با اطمینانی که نمیدونست از کجا توی وجودش پیدا شد زمزمه کرد:

« دو روز دیگه با هم میریم بیمارستان »

جانگکوک سرش رو تکون داد و یک جرعه از نسکافه ش رو قورت داد. نمیدونست تنهایی از پسش برمیومد یا نه... اما میدونست اگر تهیونگ کنارش باشه از پس همه چیز بر میاد..

« من میرم دوش بگیرم. »

تهیونگ گفت و از روی صندلی بلند شد.

جانگکوک ماگش رو روی میز گذاشت و بعد از بسته شدن در حمام پشت سر پسر کوچکتر، شقیقه های پردردش رو فشار داد.

***

زیر پتو با موبایل مشغول چک کردن پیام هاش بود. مادرش حالش رو پرسیده بود و دردناک بود که هربار اتفاقی می افتاد مادرش ندونسته هم نگران میشد.

در اتاق باز شد و تهیونگ با موهای خیس و حوله دور کمرش سمت کمد رفت:

« میگفتی واست لباس بیارم. سرما نخوری »

در حالیکه مینشست گفت و به تاج تخت تکیه داد.

« الان سریع میپوشم »

صدای تهیونگ از داخل کمد شنیده شد و حوله باز شده ش رو زمین افتاد.

جانگکوک با دیدن بدن برهنه پسر نگاهش رو از تنش گرفت و مشغول بازی کردن با انگشت های دستش شد.

تهیونگ با پوشیدن باکسر و شلوارش حوله کوچیکی رو روی موهاش گذاشت و به سمت جانگکوک چرخید:

« میخوای دوش بگیری توام؟ »

جانگکوک سرش رو به دو طرف تکون داد و نفس سنگینش رو بیرون داد:

« صبح میرم.. »

تهیونگ بلوز آستین بلندش رو تنش کرد و بعد از خشک کردن موهاش با حوله، لامپ اتاق رو خاموش کرد. پتو رو کنار زد و روی تخت نشست. لبخندی به رنگ بنفش روتختی زد و خواست چیزی بگه که با شنیدن صدای شکسته پسر بزرگتر سکوت کرد.

« فکر میکنم خودخواهم »

متعجب به سمتش چرخید و پرسید:

« چرا؟ »

« دارم دستتو میگیرم و به سمت آینده ای که معلوم نیست میبرمت »

لبخندی زد و به پهلو روی تخت دراز کشید. کف دستش رو روی بالش زد و به جانگکوک اشاره کرد تا روبروش دراز بکشه. دستش رو روی گونه جانگکوک گذاشت و نوازشش کرد:

Black Hole🕳️Where stories live. Discover now