p01

7.1K 644 364
                                    

" سحابی ان جی سی 2020 تشکیل شده از یک گستره آبی فام که از فوران های تک ستاره مرکزیش پدید آمده"

- عکس از سحابی ان جی سی 2020

***

امروز هم آسمون سر ناسازگاری داشت. این وسط خیره شدن به قاب بالای پنجره که انگار آسمون بهش چسبیده باشه هم قرار نبود هیچ چیز رو عوض کنه.

با تکیه به دست های لاغر و رنگ پریده ش از روی زمین بلند شد. ژاکت بافت کرم رنگ با آستین های چرم قهوه ای که ظاهرش بیشتر از تار و پودش گرم به نظر میرسید رو از روی صندلی برداشت و تنش کرد.
از اتاق آروم خارج شد و به سمت در راه افتاد.
چی لازم داشت؟

فقط یک لیوان نسکافه آماده ای که مطمئن بود می‌تونه توی اتاق کارش پیدا کنه. اتاق کار دوازده متری که کهکشانش بود.
آسمون ابری یا آفتابی فرقی نمیکرد، با اولین قدمی که توی اون اتاق میذاشت حتی فراموش میکرد که اسمش چیه؟ اصلا چه فرقی میکرد که با چه اسمی صداش کنن؟!

نگاهی به آسانسور کرد که توی طبقه دوم ایستاده بود. حتما قبل از خارج شدن از خونه، همسایه ش برگشته بود. پس نمیتونست از آسانسور استفاده کنه.
آروم آروم از پله ها پایین اومد. با احتیاط بدون برخورد با جایی!

به محض رسیدن به ورودی راه پله چشمش به پسر جوونی که هرروز صبح میدید خورد. پسری که با لباس نگهبان و لبخندی که هیچکس تشخیصش نمیداد به کانتر تکیه داده بود.
سری به نشونه سلام برای هم تکون دادن. نگهبان طبق عادت دکمه باز شدن در مجتمع رو فشار داد و به رفیقی که خیلی هم شبیه رفیق نبود اجازه داد خارج بشه.

تهیونگ مثل همیشه دست هاش رو توی جیبش گذاشته بود و خیره به زمین رد پاهای روز های قبلش رو دنبال میکرد.
کوچه خلوت و ساعت پنج و نیم صبح که باد شدید تر از هر صبح زمستونی دیگه ای توش میپیچید.
کلاه ژاکتش رو روی سرش گذاشت و انگشت هاش رو محکم تر توی جیبش فشار داد.

سوییچ ماشین توی جیبش بود اما ماشین توی پارکینگ ساختمون 32 خیابون بروکلین پارک شده بود. همون جایی که روز و شبش رو توی اتاق دوازده متری طبقه 17 میگذروند.

اگر مسافت هفتاد و پنج متری خونه ش تا سر کوچه رو در نظر نمیگرفت، برای پونصد و بیست و هشت متر باقی مونده تا ورودی ساختمون 32 باید ششصد و سی و هشت قدم برمیداشت.
خب سخت بود اما قبلا هم انجامش داده بود...

نفس عمیق تری کشید. کلاهش رو پایین تر آورد و به وضوح عضلات منقبض شده ای که برای آزاد کردنشون هیچ کاری از دستش بر نمیومد رو حس کرد. اما مثل همیشه، چاره ای نبود.

فقط کافی بود 319 بار دم و بعدش بازدم انجام بده و به محض نفس 320 خودش رو روبروی در ورودی پیدا کنه.

Black Hole🕳️Where stories live. Discover now