p35

1.8K 258 134
                                    

" موگه... بهش گل برف هم میگن. خیلی قشنگه. بوی خوبی داره. نگه داریش راحته و توی زمستون هم گل میده."

***

با صدای زنگ موبایل تکیه ش رو از صندلی برداشت و سریع به اسکرین نگاه کرد. جئون جانگکوک... هیچوقت به اینکه چرا اسمش رو انقدر رسمی سیو کرده فکر نکرده بود. لبخند نگرانی زد و جواب داد:

« جانم »

جانگکوک به در ماشین تکیه داد و گردنش رو به عقب خم کرد تا به شیشه های سرتاسری اتاق کسی نگاه کنه که جز حس کردنش، هیچ چیزی رو نمیتونست ببینه. کاپشنش رو با پالتوی بلندی عوض کرده بود و حالا پایین ساختمونی که قسمتی از قلبش توش داشت نفس میکشید منتظر ایستاده بود:

« اینطوری جوابمو میدی دوست دارم بال در بیارم پرواز کنم تا طبقه هفده »

تهیونگ با عجله از روی صندلیش بلند شد و از پشت پنجره به جانگکوکی نگاه کرد که مثل یک نقطه کوچیکی به ماشین مشکیش جلو شرکت تکیه داده بود:

« اومدی؟ »

پرسید و از روی شیشه جانگکوک رو لمس کرد. عجیب بود که گرماش رو از این ارتفاع و توی این روز سرد زمستونی هم حس میکرد...

« آره اومدم عزیزم. میای پایین. زودتر بریم »

شنیدن این جمله کافی بود تا سریع به سمت آویز بره و پالتوش رو برداره:

« الان میام. »

« قطع نکن »

تهیونگ که موبایل رو از گوشش دور کرده بود با باز کردن در اتاقش موبایل رو محکم به گوشش چسبوند و پرسید:

« چرا؟ چیزی شده؟ »

جانگکوک نفس عمیقی کشید و به آسمون نگاه کرد. احتمالا الان پسری که برای بغل کردنش بی قراری میکرد جلوی در آسانسور رسیده بود. چیزی شده بود؟ باید چه جوابی میداد؟ نمیدونست.. همه چیز احتمالات بود.. حتی همین الان هم که مثل همیشه روحیه ی ضعیفش در برابر بیماری و نقطه ضعفی که داشت تمام فکرش رو درگیر کرده بود اما اگر همه چیز یک احتمال ساده بود چی؟ اگر یک اشتباه بود، حق نداشت خوشبختی تازه جوونه زده توی رابطشون رو با پا له کنه:

« میخوام تا وقتی دستاتو بگیرم صداتو بشنوم. »

تهیونگ محکم تر دکمه آسانسور رو فشار داد و از نگرانی دستش رو روی دهنش فشار داد. میدونست.. میفهمید اما جانگکوک ازش میخواست تظاهر به ندونستن کنه؟ یا قرار بود وقتی از شرکت در بیاد بهش خبر بدی بده؟ صداش از ته چاه حنجره ش خارج شد:

« انقدر دلت تنگ شده واسم؟ »

پرسید و با باز شدن در آسانسور سریع سوار شد و دکمه همکف رو فشار داد. جانگکوک قفل ماشین رو زد و وارد ساختمون شد. حتی اگر احتمالات بود اما جواب این سوال رو با صدای تپش قلب بی قرارش به تمام دنیا میتونست اثبات کنه:

Black Hole🕳️Where stories live. Discover now