p36

1.6K 259 86
                                    

"ستاره ای که در توهم ستاره بودن زندگی میکند."

***

جانگکوک پشت سر تهیونگ که قفل در خونه رو زد، وارد شد و مشمای غذا رو روی میز گذاشت. به تهیونگ که پالتوش رو در آورد و روی مبل انداخت نگاهی عاشقانه انداخت. هربار که جسم ظریفش پشت بافت های ضخیم و دکمه دار مثل بافت سفیدی که کل روز تنش بود مخفی میشد دلش میخواست دست دور پاها و گردنش بندازه و شبیه نوزاد کوچیکی که نیاز به مراقبت داشت توی بغلش نگهش داره.

« خیلی گرسنم »

تهیونگ گفت و روی صندلی نشست. صداش رشته افکار عاشقانه جانگکوک رو از هم باز کرد و پسر بزرگتر هم پالتوش رو در آورد و روی صندلی روبروش نشست:

« منم.. »

ظرف غذا رو جلوی تهیونگ گذاشت و پسر کوچکتر وظیفه باز کردن پکیج غذا ها رو به عهده گرفت.

با بلند شدن زنگ موبایلش از روی صندلی بلند شد و سمت پالتوش رفت تا موبایلش رو از داخل جیبش در بیاره. همزمان به سمت تهیونگ چرخید و گفت:

« تو شروع کن تا من تماسمو جواب بدم »

به موبایل رو نگاه کرد. جیمین؟!

« بله جیمینی »

« سلام.. میگم.. ته پیش توئه؟ »

با شنیدن صدای مضطرب جیمین و سوالی که بریده بریده ازش پرسیده شده بود به سمت میز چرخید و تهیونگ رو دید که داشت توی لیوان هردوتاشون نوشابه میریخت. جواب داد:

« آره. چرا؟ »

صدای جیمین ضعیف بود و این لحن صحبت کردن فقط نگرانیش رو بیشتر میکرد. باز هم دنیل و دیانا؟

« موبایلش رو جواب نمیداد.. کارش دارم »

« باشه »

با پنج قدم خودش رو به میز رسوند و موبایل رو به طرف تهیونگ گرفت. تهیونگ با تعجب نگاه کرد. مجبور شد توضیح بده:

« جیمینه. میگه گوشیتو جواب ندادی »

تهیونگ چشم هاش رو با حالت کلافه ای چرخوند و موبایل رو از دست جانگکوک گرفت:

« بله »

« سلام ته.. خوبی؟ »

تهیونگ از روی صندلیش بلند شد تا دستمال رو بیاره. جانگکوک هم بدون کنترلی روی پاهاش و نگرانی ای که ذهنش رو پر کرده بود پشت سرش رفت.

« سلام. واسه احوال پرسی که زنگ نزدی؟ »

با لحن جدی گفت و منتظر موند جیمین سریعتر حرف اصلیش رو بزنه.

« نه..راستش.. میگم.. »

دستمال رو برداشت و چرخید. جانگکوک روبروش بود. دستمال رو دستش داد و اشاره داد بره بشینه. دستش رو به کمرش زد و بی حوصله گفت:

Black Hole🕳️Where stories live. Discover now