p08

2.3K 371 94
                                    

" ستاره تا وقتی توی مدارش حرکت میکنه ستاره ست."

***

تهیونگ باید به شرکت برمیگشت. هنوز مقاله چاپ 100م ناتمام روی میزش مونده بود.

« جیمین اول بریم خونه. دوش بگیرم بعدش بریم شرکت »

تهیونگ با چشمای بسته و سری که به پشتی صندلی تکیه داده بود گفت. جیمین نمیخواست مخالفت کنه. در حقیقت هیچکس نمیخواست مخالفتی کنه. حال روحی تهیونگ انقدری خوب نبود که از تصمیمش منصرفش کنن. با گفتن باشه ای به سمت خیابون بروکلین حرکت کرد.

بعد از رسیدن به خونه، تهیونگ دم در حمام کاپشنش رو در آورد. دست به دکمه های پیرهنش برد و همزمان وارد حمام شد. باید زیر آب گرم مینشست و فکر میکرد. باید زیر آب گرم جای دستایی که گاه و بی گاه روی تنش بالا و پایین میشدن رو میشست. به غیر از اینکه برای تمام کردن مقاله ش لازم بود درد کمرش رو با چیزی آروم کنه. آب گرم گزینه اول و همیشگیش بود.

جانگکوک با باز کردن پنجره به سمت اتاق تهیونگ رفت. جیمین به آشپزخونه رفت و مشغول درست کردن نسکافه شد.

جانگکوک کمد لباس های تهیونگ رو باز کرد. هنوز رد لبخند از شب قبل روی لبش مونده بود و پاک نمیشد. دستشو دراز کرد و پیرهن یقه اسکی سفید رنگی رو از بین لباس ها بیرون کشید. کاپشن مشکی ای رو کنار پلیور مشکی و شلوار لی گذاشت. حوله پالتویی سرمه ای رنگ آویزون شده داخل کمد رو برداشت. لب هاشو از هیجان به هم فشار داد و به آرومی در حمام رو زد.

تهیونگ زیر دوش با چشم های بسته ایستاده بود. صدای آبی که وارد گوشش میشد بهش آرامش میداد. زیر دوش هیچ چیز جز صدای جریان آب رو نمیشنید. حتی صدای کسی که هنوز هم تکرار میکرد خوشگله.. حتی رد ناخن هایی که به پهلو هاش چنگ می انداختن و از تنش پایین میریختن.

« تهیونگ در رو باز میکنی؟ »

اسمشو شنید. این صدا رو می شناخت. فقط یک نفر توی این دنیا اسمشو جوری صدا میزد که نفسش رو بند می آورد. حتی وقتی فلج میشد.. چشماشو باز کرد. این چند روز تفکیک خیال و رویا و توهم و واقعیت واسش سخت ترین کار دنیا بود. سرشو از زیر دوش در آورد و صدای زدن کسی به در رو شنید. واقعیت بود. در رو به آرومی باز کرد.

جانگکوک به پسری که از فاصله چند سانتی با در و بین چارچوب میدید خیره شد. قطره های آبی که از موهاش روی شونه ش میچکیدن... دستی پشت گردنش کشید:

« واست حوله آوردم. همراه خودت نبردی »

تهیونگ بدون نگاه کردن بهش، حوله رو کشید و در رو بست.

جیمین متعجب با دو لیوان نسکافه توی دستش به جانگکوک نگاه میکرد. چه اتفاقی داشت میفتاد؟ با دیدن لبخند بزرگ روی لب های جانگکوک بلند خندید. به لیوان توی دستش اشاره کرد:

Black Hole🕳️Where stories live. Discover now