یونگی با خنده گفت:نامرد نباش من شیش ساعته که ندیدمش
جیمین دیگه حرفی نداشت بزنه پس گفت:کار چجوری بود؟
یونگی:با وجود نامجون فاجعه بود
جیمین خندید و گفت:چرا
یونگی روی مبل قهوه ای رنگ نشست و گفت:خلاصش اینجوری شد که نزدیک بود کل زمین بره زیر آب خوبه به موقع رسیدیم وگرنه اون مزرعه دیگه به درد نمیخورد البته من و هوبی هم نذاشتیم کاری بی تنبیه بمونه برای همین بیشتر از ما موند تا کار هایی که مونده رو انجام بده
جیمین خندید و گفت:حقشه
یونگی:برای تولدم میخوای چیکار کنی؟
جیمین:چیکار دارم بکنم دور هم جمع میشیم و یه جشن میگیریم دیگه
یونگی: همین؟
جیمین:بچه پنج ساله نیستی که
سونگ جون و بغل کرد و رفت_____________________________________
دقیقا سر ظهر بود که جیمین سونگ جون و یونگی خواب و تو خونه ول کرد و به خونه کوکوی رفت تا باهاشون درباره تولد یونگی حرف بزنه
قبل از اینکه در بزنه صدای خنده هایی و رو شنید و حرفای شیرین ته که خنده نوزاد و بیشتر میکرد در خونه رو زد
ته: بفرماییدجیمین در و باز کرد و دید ته داره با بچه بازی میکنه نزدیک تر رفت و از دیدن خنده های تهیون قلبش اکلیلی شد
(من مرگ😍😍😍😍😍😍😍)
جیمین:اوووو خوداااااا فندق کوچولو
ته خندید و گفت:خوبی چیمی؟
جیمین گفت:آره اون یکی وروجک کو؟؟؟
ته:کوکی داره حمومش می کنه
جیمین تهیون و بغل کرد و گفت:اوووو پس تهیون خانوم حموم بوده ؟؟ اره؟ اره؟
تهیون و تو بغلش تکون میداد و تهیون میخندیدصدای کوکی اومد:اوووو عمو چیمی اومده جونگیااا
جیمین تهیون و به دست تعداد و به سمت جونگی رفت و محکم بغلش کرد:عسل عمو چطوره هان؟ جیگر من حموم بوده؟ آره فندق؟؟؟
کوکی خندید و گفت:کلی گریه کرد تو حموم تازه آروم شده
جیمین با لحن بچگونه ای دماغش و دماغ کوچولو جونگی مالید و گفت:چرا عروسک ؟ حموم که خوبه!!!جونگی صدا های نامفهومی در آورد که بقیه رو به خنده انداخت
همه کنار هم نشستن جیمین که هنوز جونگی و بغلش داشت گفت:بچه ها من به مشکلی دارم
ته تهیون و به کوکی داد و گفت:چه مشکلی؟
جیمین:تولد یونگی امروزه منم نمیدونم باید چه غلطی بکنم
کوکی:من یه جای خوب میشناسم که خیلی قشنگه ببریش اونجا خوشحال میشه
ته گفت:آره راست میگه میدونم کجا رو میگه اونجا واقعا قشنگه تازه وقتی از اونجا برگشتید میتونیم یه جشن کوچیک هم بگیریم
کوکی:یونگ جون و هم میخوای بذار پیش نامجین هیونگ با مین هه راحته سرش هم گرم میشه بهونه هم نمیگیرهجیمین:باشه من یه خبر به یونگی بدم که بعدا پدرم و در نیاره بعدش با هم بریم اون جا ببینیم
______________________________________
چند ساعت بعد
یونگی و بقیه ( یوگی و دوستان) البته به غیر از جیمین و کوکی تو خونه یونمین دور هم جمع شده بودن
یونگی رو به ته که داشت تهیون و میخوابوند گفت:شوهرت و شوهر خر من کجان؟
ته:صد بار گفتم هیونگ کوکی میخواست جایی و نشونش بده
یونگی:آخه کدوم کورین کدوم خراب شده ایه که اینقدر دورههههههسونگ جون که کنارش بود زد زیر گریه
جی هوپ جی هیون و بغل تیلدا داد و بلند شد یونگ جون و از یونگی گرفت و گفت:هوی بیشعور بچه بغلته چرا عربده میزنی ؟؟؟
یونگی خواست چیزی بگه که در باز شد کوکی با لبخند گرم و خوشگلش وارد خونه شد و گفت:یونگی هیونگ جیمین منتظرتهیونگی:مگه دستم بهش نرسه بیچارت میکنم مین جیمین
بلند شد و به سمت در رفت:کدوم گوریه؟کوکی به روبرو اشاره کرد و گفت:از رود میری اونور یه کلبس ردش میکنی پشتش یه تپه قرمز رنگه اونجا میبینیش
یونگی در حالی که غر میزد از خونه بیرون رفت
تصحیح نشده پس اگه مشکلی داره خودتون ببخشید
سعی میکنم یه پارت دیگه هم بذارم
امیدوارم حسابی اکلیلی شده باشید
منتظر نظرتون هستم
عاشقتونم 💖💖💖💖💖💖
YOU ARE READING
Kookv hybrid's village [ Completed ]
Fanfictionروستای هیبرید🍸 کاپل ها:کوکوی،یونمین ، نامجین ژانر: تخیلی هیبرید فلاف اسمات امپرگ کوکی رو به بقیه:من ته رو میخوام ولی اون خیلی معصومه اما من میخوام بوسش کنم لمسش مال خودم بکنمش دیگه نمیتونم صبر کنم نامجون:ما بهت کمک میکنیم وضعیت: پایان یافته
part 22
Start from the beginning