کوکی سرش و عقب کشید و گفت:چرا؟؟
ته نگاهش و دزدید و گفت:توله هام ممکنه آسیب ببینن
کوکی هوفی کشید و گفت:عشقم اتفاقی براشون نمیوفته
ته دستش و جلوی شکمش گرفت و گفت:نه ممتنه اسیت بچن
(نه ممکنه اذیت بشن)کوکی بلند شد و به دیک راست شدش نگاه کرد و زیر لب گفت:حالا من چه غلطی بکنم
صدای جیمین از بیرون اومد:تهههههههههه ما اومدیممممممممم
ته بدون توجه به کوکی سریع از اتاق بیرون رفت و خودش و به جیمین رسوند میخواست محکم بغلش کنه ولی ممکن بود شکمش اذیت شه پس آروم چیمی و جینی و بغل کرد
هر دو کیسه های بزرگی رو روی زمین گذاشتنته که از جین و جیمین شنیدهدلپ برای چی دارن میرن با ذوق گفت: تونستید بیارید؟؟؟
نامجون و یونگی وارد خونه شدن
نامجون روباه دستش و زمین گذاشت(این دقیقا قیافه منه ولی من گوش هامم کوچیکه
و راستی این یه نوع روباهه)ماده
مین ههته جیغ کشید و چند بار بالا و پایین پرید
با ذوق به سمت یونگی رفت که یه پتو دستش بود
یونگی اروم پتو رو باز کردنر
سونگ جونته لبش و گاز گرفت تا جیغ نزنه و روباه کوچولو رو بیدار نکنه
کوکی از اتاق بیرون اومد و با دیدن دو تا روباه گفت:پس راحت بهتون داد
یونگی روباه و تو پتو پیچید و گفت: تقریبا....من نمیدونستم هیبرید ها هم.....
کوکی ابرو بالا انداخت که جلوی ته چیزی از مردن هیبرید ها سر زا نگه
یونگی سریع تایید کرد و گفت:آره خلاصه این روباه سفید خوشگل هم میشه بچه ماته با خوشحالی گفت:یعنی نمی رید؟؟؟
جیمین لپاش و کشید و گفت:اینجا خیلی بهتر از اونه که بخوایم بریم در ضمن شهر دیگه برای ما چیزی نداره بدون هوبی هم مزه نداره برگشتن... پس ما هم میمونیم
ته محکم جیمین و جین و بغل کرد اما وقتی به شکمش فشار اومد سریع خودش و کنار کشید کوکی خواست به سمتش بره که نامجون دستش و گرفت
جین و جیمین ته رو به اتاق بردننامجون رو به چهره نگران کوکی گفت:چیزیش نیست بابا نگران نباش
کوکی سعی کرد حواسش و پرت کنه پس گفت:خوب چی شد؟؟؟؟یونگی روی صندلی نشست و گفت:هیچی بابا پدرمون و در آورد تا بچه ها رو بهمون داد کلی هم توضیح داد که چطور باید ازشون مراقبت کنیم
کوکی با لبخند گفت:بچه های خوشگلی ان
مین هه رو آروم بغل کرد و گفت:اوووو چه خوشگلی تو اسمت چیه جوجه ها؟؟؟؟
روباه کوچولو یه دفعه تو بغلش تبدیل شدکوکی خندید و گفت:تولت خیلی شیطونه نامجون
نامجون مین هه رو در حالی که سعی میکرد صورت کوکی و بگیره ازش جدا کرد
نامجون با آرومی گفت:دخترم کوکی که بازی نیست
مین هه خودش و سمت کوکی کشید و گفت:نههههه کوکی باسیییی
(کوکی بازی)نامجون مین هه رو تو بغلش تکون داد و گفت:نه عزیزم عمو کوکی بازی نیست
مین هه اصلا از حرفش خوشش نیومد و بلند جیغ کشید
جین سریع از اتاق خارج شد و گفت:عوضی دو دقیقه بچم و دستت دادم ها
مین هه نگاهی به جین کرد و گفت:اپسی؟؟
(عوضی)
جین خودش و لعنت کرد و گفت:نه نه من همچین حرفی نزدم
مین هه با قاطعیت گفت:چرا دفتی اپسیجین دخترش و درحالی که داشت ابروش و می برد و به هیچ عنوان قانع نمیشد به اتاق برد تا لباس بهش بپوشونه سر راش یکی از کیسه ها رو برد که توش وسایل مورد نیاز بچه بود
کوکی خندید و گفت:این فسقلی بزرگ بشه چی میشه
یونگی موهای سفید رنگ سونگ جون و نوازش کرد و گفت:میشه یکی شبیه این دو تا فاکر:یاااا مین یونگی جلوی بچم فحش نده
سونگ جون با شنیدن صدای جیمین سریع چشماش و باز کرد و زوزه آرومی کشید خودش و به سمت جیمین کشید
جیمین به شیرینی ذوق کرد و گفت:اوموووو پسر نازمسونگ جون و بغل کرد و به اتاقش برد
هر سه نگاهی بهم کردن
یونگی:چرا حس دور انداخته شدن دارم؟؟؟
نامجون :منم
کوکی:م...:کوکییییییییی من گشنمههههههه
کوکی با شنیدن صدای ته سریع به سمت میزی که چیده بود رفت و ظرف غذای ته رو با خودش به اتاق برد
نامجون روی مبل نشست
یونگی پس سری محکمی بهش زد و گفت:پاشو برو گمشو پیش شوهر و بچت
نامجون:تو خودت اینجا چه غلطی میکنی
یونگی:منم الان گمم و گور میکنم میرم
نامجون:گورت و گم میکنی نه اینکه گمت و گور میکنی
یونگی خیزی به سمت نامجون برداشت نامجون سریع بلند شد و گفت:حالا چرا قاطی میکنی بابا این من رفتمیونگی پشت سر نامجون وارد اتاقش شد
اینم یه سورپرایز خوشگل
امیدوارم دوستش داشته باشید
منتظر نظرتون هستم
اگر هم دوسش داشتید ووت بدید
عاشقتونم 💖💖💖💖 🌹🌹🌹🌹🌹🍬🍬🍬🍭🎂🍭🍩🎂🍩🍫🍩🍫
YOU ARE READING
Kookv hybrid's village [ Completed ]
Fanfictionروستای هیبرید🍸 کاپل ها:کوکوی،یونمین ، نامجین ژانر: تخیلی هیبرید فلاف اسمات امپرگ کوکی رو به بقیه:من ته رو میخوام ولی اون خیلی معصومه اما من میخوام بوسش کنم لمسش مال خودم بکنمش دیگه نمیتونم صبر کنم نامجون:ما بهت کمک میکنیم وضعیت: پایان یافته
part 17
Start from the beginning