Change (L.S)

By Fff_Writer

159K 18.6K 7.7K

یه نفر که باعث میشه زندگیت تغییر کنه... . . . همونیه که تو رو عاشق خودش کرده... More

A New Story
Chapter 1
Chapter 2
Chapter 3
Chapter 4
Chapter 5
Chapter 6
Chapter 7
Chapter 8
Chapter 9
Chapter 10
Chapter 11
Chapter 12
Chapter 13
Chapter 14
Chapter 15
Chapter 16
Chapter 17
Chapter 18
Chapter 19
Chapter 20
Chapter 21
Chapter 22
Chapter 23
Chapter 24
Chapter 25
Chapter 26
Chapter 27
Not an update
Chapter 28
Cahpter 29
Chapter 30
آشنایی با شما😘
Chapter 31
Not An Update
Chapter 33
Chapter 34
Sorry
Chapter 35
Chapter 36
Chapter 37
Chapter 38
Chapter 39
Chapter 40 (Last Chapter)
Goodbye

Chapter 32

3.2K 378 110
By Fff_Writer

دید هری:

10 روز بعد:

+خب الان اینو میذاریم تو فر و تا چند دقیقه دیگه حاضر میشه.

من به لویی میگم و اون با لبخند سرش و تکون میده.

اون اولین باره که واقعا یه اشپزی درست و حسابی داشته و از این بابت خوشحاله.

ظرف هایی که برای درست کردن کیک کثیف شده بودن رو توی ماشین میذارم. پیشبندم رو باز میکنم و اون رو هم سرجای اولش میذارم.

+میگم لویی....

با ندیدن لویی توی آشپزخونه حرفم و ادامه نمیدم. از اشپزخونه خارج میشم و صداش می‌زنم.

_هی هری!!

صدای لویی میاد و باعث میشه من سرم رو به طرف صدا برگردونم.

متوجه چیزی میشم که با سرعت زیادی به طرفم میاد و فقط سعی میکنم جاخالی بدم و خدارو شکر که موفق هم میشم.

برمیگردم و می‌بینم که چطور اگه جاخالی نداده بودم الان اون خامه روی من خالی میشد!

لویی!!

کوچولوی عوضی دوست داشتنی!!

_اوه! تو باعث شدی خونم کثیف بشه استایلز!

لویی با اعتراض میگه و مثل بچه ها پاهاش رو به زمین میکوبه.

چی؟

اون واقعا نگران همچین چیزیه؟

+چی؟ تو ناراحتی چون خونت کثیف شده؟ و ناراحت نمیشدی اگه من کثیف میشدم؟

من با چشم های گرد شده و ابروهای بالا رفته ازش میپرسم.

در جواب سرش و تکون میده و بعد ادامه میده:

_مطمعنا تمیز شدن تو راحت تر از تمیز شدن خونه بود. الان هم تو مقصری پس خونه رو خودت تمیز کن. ولی خب اگه جاخالی نمیدادی شاید تو تمیز کردن خودت یه کمکی بهت میکردم.

با نیشخند میگه و بعد دست به سینه می‌ ایسته.

+اوه واقعا؟ امممم پس فکر کنم ضرر کردم!

من میگم و اون در جواب شونه هاشو بالا میندازه.ولی با حرکت ناگهانی من به سمتش سعی میکنه فرار کنه ولی من زودتر بهش می‌رسم و از پشت بغلش میکنم. وقتی دستام به شکمش میرسه ، قلقلکش میاد و سعی میکنه از دستم فرار کنه ولی من محکم تر بغلش میکنم و بعد روی مبل پرتابش میکنم و خودم هم میرم روش.

خودم رو بالاتر میکشم و دستام رو دوطرف سرش ، روی مبل میذارم و به صورت خوشگلش نگاه میکنم که چطور با چشم های آبی خوشگلش به من خیره شده!

این بهترین ویویی که هرکسی می‌تونه داشته باشه.

خندش میگیره و دستش رو ، جلوی صورتش میذاره. اروم دستش رو برمیدارم و بهش لبخند می‌زنم.

اروم ولی طولانی پیشونیشو می‌بوسم ، بعد کنار چشمش ، بعد گونش ، چونش ، گردنش ، شونه ی راست ، شونه ی چپش و بعد سرم و پایین تر میارم و از روی لباس سینشو می‌بوسم. صدای نفس هاشو میشونم که چطور با هر بوسه ی من گرفته تر میشه!

باز هم سرم و پایین تر می‌برم و وقتی به شکمش میرسم ، قلقلکش میاد این و از اونجا که سعی میکنه خودش و جمع کنه می‌فهمم.

لباسشو یکم بالا می‌زنم و همه جای شکمشو می‌بوسم ، صدای خنده هاش بلند تر میشه و دستش رو پشت گردنم میذاره تا‌ من رو از خودش جدا کنه!
ولی من دستم هام رو ، روی پهلوهایش میذارم و بیشتر بوسش میکنم و بعد لبام و ثابت روی شکمش نگه میدارم و فقط سرم و تکون میدم. و اون بازم میخنده. و من و بیشتر عاشق صدای خنده هاش میکنه.

_هریییی ، بستهههههه!

سرم و بالا میگیرم و دوباره تیشرتش رو پایین میکشم. و باز به حالت اول برمیگردم ، دست هامو به عنوان ستون دوطرف سرش میذارم و بعد از یه نگاه کوچولو به چشم هاش ، لبام رو ، روی لباش میذارم و محکم بوسش میکنم. زبونم رو روی لب پایینش میکشم و اون لباش و باز میکنه. برخورد زبون هامون باعث میشه هردومون ناله کنیم. دست هاشو بالا میاره و موهامو توی دستاش میگیره و اونا رو با حرص نوازش میکنه. ناله میکنم و محکم تر میبوسمش! وقتی بالاخره اکسیژنمون تموم شد ، از هم جدا میشیم ، لبخند میزنه و من اروم لپش بوس میکنم.

+پاشو! فکر کنم دیگه کیک اماده شده باشه.

من میگم و اون سرش و تکون میده. دستم رو میگیره و با هم وارد اشپزخونه میشیم.

کیک رو از توی فر ، در میارم و برای هردمون توی ظرف میذارم. لویی هم میره تا چای اماده کنه. خوشحالم که این کارو بلده انجام بده.

دوباره وارد هال میشیم و همونجا روی مبل میشینیم و مشغول خوردن میشیم.

_امممم ، این واقعا عالی شده هزا.

اون میگه و من در جواب سرم و تکون میدم و اروم دستم رو ، روی موهاش میکشم.

لبخند میزنه و دوباره مشغول خوردن کیکش میشه.

بهش نگاه میکنم. اون فوق کیوته! وقتی هر دفعه با خوردن کیک چشم هاشو میبنده تا اونو بهتر مزه کنه.

و خب اون انقد درگیر خوردن شده که اصلا متوجه نشده تمام دهنش رو کثیف کرده!

اروم سرم و جلو میبرم و اول یکی از انگشتام و دور دهنش میکشم و بعد اونو داخل دهن خودم میبرم. و بعد با زبونم تمام کیک از دور دهنش پاک میکنم.

+اینطوری خیلی خوشمزه تره!

_اوه واقعا؟!

اون با ابروهای بالا رفته ازم میپرسه و من سرم و تکون میدم.

خیلی ناگهانی یکم از کیک و میگیره و بعد اون و به لبام و دور دهنم میمالونه.از کارش خندم میگیره ولی اون وقتی زبونشو میاره بیرون و رو لبام میکشه مطمعنا نمی‌تونم بخندم. با زبونش دور دهنم و پاک میکنه و یه بوس کوچولو رو لبام میذاره.

_حق با توعه.

چشمک میزنه.

میخندم.

با هم دیگه بلند میشیم و ظرف های کیک رو هم تو ماشین میذاریم تا شسته بشن. و بعد گندکاری لویی رو هم تمیز میکنیم.

خب می‌تونم بگم توی این 10 روز ما خیلی خوب با هم پیش رفتیم و من می‌تونم بگم این روزا ، بهترین روزای عمرم بودن!

و ولی ما هنوز این و به خانواده هامون نگفتیم ، یعنی من به جما گفتم ولی خب هنوز به انه و روبین نگفتم. ما خواستیم رابطمون جدی تر بشه و بعد این و با خانوادمون درمیون بذاریم. و خب من واقعا نمی‌دونم عکس العمل اونا قراره چی باشه. من بعد از اون دعوام با مامانم با خریدن یه دسته گل باهاش اشتی کردم و اون گفت که اشتباه کرده و دیگه توی همچین کارهایی دخالت نمی کنه و میذاره من اول خودم تصمیم بگیرم ولی خب نمی‌دونم عکس العملش چیه وقتی من بهش در مورد لویی بگم.

و درمورد لویی هم اون هنوز به لاتی چیزی نگفته و اون بهم گفت که بعد از مرگ مادرش و اتفاقاتی که تو گذشته افتاد و اون نیمخواد اونها رو به یاد بیاره باعث شده خیلی با لاتی نسازه و اون بهم گفت که چطور داره تلاش میکنه و تا بتونن رابطشون رو پیش ببرن و اون گفت که میخواد برادر خوبی برای لاتی باشه.

و خب به همین خاطر ما امشب شام قراره بریم خونه ی لاتی و اینو باهاش درمیون بذاریم. خوشحالم که جما تا الان چیزی بهش نگفته چون به نظرم بهتره خود لویی بگه. و اون از من خواست تا اینکارو با هم انجام بدیم. و این که اون در مورد ارنست و دوریس بهم گفت و عکساشون رو نشونم داد و من واقعا برای دیدن اون دوتا کوچولو هیجان زدم!

بعد از این که هردومون کاملا حاضر شدیم ، از خونه خارج شدیم و من به سمت خونه ی لاتی حرکت کردم. دوست دارم زودتر برسیم و من واقعا واسه اتفاقاتی که قراره توی اینده بیفته هیجان زدم.

اشنایی با لویی باعث شده امید رو دوباره به زندگیم راه بدم.

حین رانندگی یکی از دست های لویی رو توی دستم نگه داشتم و وقتی رسیدیم ، ماشین و پارک کردم و هردومون پیاده شدیم.وقتی لاتی در رو باز کرد. بهش لبخند زدم و بغلش کردم. اون خیلی زیبا شده!

دسته گلی که توی راه خریده بودیم و به دستش دادم و اون لویی رو هم بغل کرد و بعد ما وارد خونه شدیم و لاتی در خونه رو بست......

......

سلام👋

نظرتون راجع به این چپتر چیه؟🙌

این چپتر هم مثل چند چپتر قبلی اروم بود ولی از چپتر بعدی هیجان می‌گیره.💭

ممنون میشم به کتاب جدیدم هم سر بزنید و دوستاتون رو تگ کنید.💖

مقدمه رو گذاشتم و وقتی ووت ها بیشتر شد ، چپتر اول و میذارم.😘

و این که می‌دونم گذشته ولی من یادم رفت اون دفعه تولد هری رو تبریک بگم پس الان میگم:

تولدت مبارک عزیززززدلمممممم😘💓🎈🎉🎆🎁😍

راستی عکس العمل شما به توییت لویی برای تولد هری چی بود؟😭

فردا هم تولد ارنی و دوریس ، تولدشوووون مباااارک🎁🎇😘😍

مرسی که میخونین😘





Continue Reading

You'll Also Like

H568 [L.S] By zed

Fanfiction

31.7K 6.5K 61
[Completed] سرفه های پی در پی امونشو بریده بود و حتی نمیتونست درست نفس بکشه.ربات های خالی از احساسی که توی روپوشای سفید، اسم دکتر رو به یدک میکشیدن د...
38.1K 6.3K 41
هری و لویی دعوا می‌کنن. اون ها تمام مدت دارن با هم بحث می‌کنن، تا جایی که گاهی دختر ۵ سالشون هم نمی‌تونه باعث شه تا متوقف بشن. اون ها به طلاق نزدیکن،...
114K 13.6K 33
"احمق تو پسرعمه منی!" "ولی هیچ پسردایی ای زبونشو تو حلق پسرعمه‌ش فرو نمی‌کنه، هیچ پسردایی لعنتی ای نمی‌تونه تو همون حرکت اول نقطه فاکینگ لذت پسرعمه‌ش...
16.2K 3.2K 24
"برگرد در من كسی بهانه‌ات را می‌گيرد.."