Chapter 23

3K 410 189
                                    

میخوام این چپتر رو تقدیم کنم به Mahi_tala.💞

مرسی برای کامنت های خوبت.💝

کلی انرژی بهم میدی😘

امیدوارم این چپتر رو دوست داشته باشی💙

دید لویی:

+تو چی؟

_دوستت دارم.

هری میگه و من با چشم های گرد شده بهش نگاه میکنم.

من درست شنیدم؟ اون به من گفت که دوستم داره؟

با صدای زنگ خونه ، هری از جاش بلند میشه تا در رو باز کنه.

کی میتونه باشه؟

از اتاقم خارج میشم و دنبال هری میرم.

+کیه؟

_کتی.... اومد ه آشپزخونه رو تمیز کنه.

هری میگه و دستشو پشت گردنش میکشه.

سرمو تکون میدم و چیزی نمیگم.

هنوز از اتفاقی که افتاده شوکه ام. فکر نمی کردم رابطه من با هری به دوستی برسه و هیچ وقت فکر نمی کردم یه روز اون من و به عنوان دوستش ، دوست داشته باشه.

فقط اون؟ خودت چی؟

این و ناخودآگاهم اضافه می کنه و من نادیدش میگیرم.

چند لحظه بعد ، یه دختر حدودا ۲۵ ساله ، با موهای مشکی و چشم های آبی وارد خونه میشه. اون به عنوان یه خدمتکار خوشگله؟

هری به سمتش میره.

_سلام کتی. متاسفم که روز تعطیل مجبور شدی بیای.

_اوه. مشکلی نیست هری.

میگه و لبخند میزنه.

به من نگاه می کنه و بعد به هری.

_معرفی نمیکنی؟

چطوری یه خدمتکار انقدر باهاش صمیمیه؟

+اوه البته. یکی از دوستام و همکارم لویی.

هری میگه و بعد کتی به سمتم میاد و دستشو به طرفم دراز می کنه.

خب در شرایط عادی من قطعا به یه خدمتکار دست نمیدم ، چون اون کی باشه که من این کارو کنم؟ ولی با وجود کسی که کنارم ایستاده و از همین الان داره واسم چشم ، ابرو میره و از اونجایی که من حوصله ی دعوا کردن باهاش رو ندارم ، دستمو دراز میکنم و بهش دست میدم.

_خوشبختم.

اون میگه و من سرمو تکون میدم.

_خب هری ، من میرم کارمو شروع کنم.

کتی به هری میگه.

هری بهش لبخند میزنه و سرش و تکون میده.

_کمک خواستی صدام کن.

هری بعد از این که کتی وارد اشپزخونه شد اضافه می کنه.

Change (L.S)Where stories live. Discover now