Chapter 34

2.8K 361 151
                                    

دید لویی:

شلوار مشکی ،‌ یه تیشرت سفید و ژاکت مشکی لباس هایی ان که واسه امروز انتخابشون میکنم.

موهام رو درست میکنم و بعد از اینکه کاملا حاضر شدم ، به ساعت نگاه میکنم.

۷:۳۰

امروز لیزا کاری براش پیش اومد و نمی‌تونه ارنی و دوریس به مهد کودک ببره! لاتی هم این چند وقته سرش خیلی شلوغه پس قطعا من اون کسیم که باید اونا رو ببره.

قبل از رفتن یک بار دیگه به خودم تو اینه نگاه میکنم. و به کاری که بعد از بردن ارنست و دوریس قراره انجامش بدم فکر میکنم. نمی‌دونم کاری که انجام میدم درسته یا نه....نمی‌دونم باید انجامش بدم یا نه.....ولی اینو می‌دونم که اگه هری متوجهش بشه باعث عصبانیت و ناراحتیش میشه دلیلش رو نمی‌دونم ولی من مطمعنا دلم نمی خواد که اون اذیت بشه پس باید خودم برم و قبل از اینکه اون متوجه چیزی بشه این مشکل و حل کنم. اره من فقط قراره برم چون نمی‌خوام هری اذیت بشه ، من حلش میکنم و همه چیز مثل قبل میشه.

اینبار از اتاقم و بعد خونه خارج میشم و به سمت ماشینم حرکت میکنم. مدت زیادی نمیگزره و من ماشین رو جلوی خونه ی لاتی پارک میکنم. زنگ میزنم و لیزا در رو باز میکنه.

وارد خونه میشم. ارنی و دوریس اماده شدن و یه گوشه ی اتاق ایستادن درحالی که دست های همدیگه رو محکم نگه داشتن!!

کیوت های کوچولوی من!!

لیزا خیلی سریع حاضر میشه ، یک بار دیگه ازم معذرت خواهی میکنه و توضیح میده که مشکل جدی ای براش پیش اومده. خیالش رو راحت میکنم و اون تشکر میکنه و با عجله از خونه خارج میشه.

به سمت فرشته کوچولوهام میرم و روی زانوهام میشینم تا هم قدشون بشم.

+سلام جوجه های من! خوبین؟

من میگم و اونها با لبخند سرشون رو تکون میدن.

منم می‌خندم و لپ هردوتاشون رو میکشم. بلندتر میخندن و دوریس بلند جیغ میکشه.

_اچو؟

دوریس با چشم های درشت و ابیش بهم نگاه میکنه. +

جانم عزیزم؟

_اون اقا درازه هم همراته؟

دراز؟ اوه اون هری رو میگه؟

الحق که خواهر خودمه!

+نه عزیزم. اون باهام نیست.

من میگم و اون در جواب سرش رو اروم تکون میده.

+خب عشق ها.... یه بوس به داداشی میدین قبل رفتن؟

می‌خندن و اروم بهم نزدیک میشین. دوریس لپ سمت راستم و ارنی لپ سمت چپم رو میبوسه. منم بغلشون میکنم و بعد دستشون رو میگیرم و از خونه خارج میشیم.

Change (L.S)Where stories live. Discover now