Chapter 6

3.8K 506 206
                                    

دید هری:

به ساعتم نگاه میکنم. ۱۷:۳۰ .

الان دوساعته که نایل اینجاست تا مثلا کارهای عقب افتاده شرکت و انجام بدیم ولی تنها کاری که کرده این بود که هرچی تو خونه هست و بخوره!

نزدیکش روی‌‌ تخت میشینم و نگاش میکنم. مطمعنا اون سنگینیه نگاه من و حس میکنه اما همچنان به خوردنش ادامه میده. اون وقتی در حال خوردن باشه دیگه هیچ چیزی واسش اهمیت نداره.

+محض رضای خدا نایلر.

میگم و من عصبی شدم.

_محض رضای خدا چی؟

میگه و متعجب نگام میکنه. یعنی اون واقعا منظورمو نمیفهمه؟!

+تو اومدی اینجا تا کارهای شرکت و انجام بدیم ولی تنها کاری که کردی خوردن بوده!

-خب استایلز تو بهم بگو یه آدم برای انجام کار به چی نیاز داره؟

اون جدیه؟

+انرژی!

خودمم نمیدونم چرا جوابشو دادم.

_افرین و حالا این انرژی از کجا میاد؟

+خواهش میکنم نی مسخره بازی در نیار .

میگم و آه میکشم.

_ این جواب نیست. جواب درست غذاست! مثل اینکه یکی درساشو تو بچگی خوب نخونده.

میگه و بهم چشمک میزنه.

من نمیدونم تو سر این جوجه چی میگذره!

+خب باشه! آره. ولی فک نمیکنی به اندازه ای که انرژی داشته باشی خوردی؟

میگم و اون بهم چشم غره میره.

_ من که هنوز چیزی نخوردم

میگه و بازم میخواد به خوردن ادامه بده. اون امروز چش شده؟ اون همیشه زیاد میخوره ولی نه دیگه تا این اندازه.

+نایلر!!

با حالت جیغ میگم.

+هارولد!!

و اونم لحن منو تقلید میکنه. بهش چشم غره میرم و اون بالاخره از خوردن دست میکشه.

_ باشه ، باشه! بیا کار و شروع کنیم.

بهش لبخند میزنم و سرمو تکون میدم.

بعد از سه ساعت کار ، هر دومون خسته شدیم. سرمو روی بالشت میذارم و پاهامو اویزون میکنم. نایل هم دوباره مشغول خوردنه و داره با جدیت چیزی رو تو گوشیش میخونه؟!

+چیزی شده نی؟

من میگم و اون نگاهشو از تو گوشیش به من میده و دوباره به گوشیش!

_لویی‌ ویلیام تاملینسون ,۲۷ ساله٬ مدیرعامل شرکت LT ، پر افتخارترین شرکت در ضمینه فشن در لندن! سه سال پیش یعنی تو همون اولین سال کاریش به عنوان بهترین مدیرعامل زیر ۲۵ سال انتخاب شد. و بعد از اون هم هرسال ، هم شرکتش و هم خودش به عنوان بهترینا انتخاب شدن! واوو پسر! اون عالیه! نباید همکاری با اونو از دست بدی!!

Change (L.S)Where stories live. Discover now