دید هری:
به ساعتم نگاه میکنم. ۱۷:۳۰ .
الان دوساعته که نایل اینجاست تا مثلا کارهای عقب افتاده شرکت و انجام بدیم ولی تنها کاری که کرده این بود که هرچی تو خونه هست و بخوره!
نزدیکش روی تخت میشینم و نگاش میکنم. مطمعنا اون سنگینیه نگاه من و حس میکنه اما همچنان به خوردنش ادامه میده. اون وقتی در حال خوردن باشه دیگه هیچ چیزی واسش اهمیت نداره.
+محض رضای خدا نایلر.
میگم و من عصبی شدم.
_محض رضای خدا چی؟
میگه و متعجب نگام میکنه. یعنی اون واقعا منظورمو نمیفهمه؟!
+تو اومدی اینجا تا کارهای شرکت و انجام بدیم ولی تنها کاری که کردی خوردن بوده!
-خب استایلز تو بهم بگو یه آدم برای انجام کار به چی نیاز داره؟
اون جدیه؟
+انرژی!
خودمم نمیدونم چرا جوابشو دادم.
_افرین و حالا این انرژی از کجا میاد؟
+خواهش میکنم نی مسخره بازی در نیار .
میگم و آه میکشم.
_ این جواب نیست. جواب درست غذاست! مثل اینکه یکی درساشو تو بچگی خوب نخونده.
میگه و بهم چشمک میزنه.
من نمیدونم تو سر این جوجه چی میگذره!
+خب باشه! آره. ولی فک نمیکنی به اندازه ای که انرژی داشته باشی خوردی؟
میگم و اون بهم چشم غره میره.
_ من که هنوز چیزی نخوردم
میگه و بازم میخواد به خوردن ادامه بده. اون امروز چش شده؟ اون همیشه زیاد میخوره ولی نه دیگه تا این اندازه.
+نایلر!!
با حالت جیغ میگم.
+هارولد!!
و اونم لحن منو تقلید میکنه. بهش چشم غره میرم و اون بالاخره از خوردن دست میکشه.
_ باشه ، باشه! بیا کار و شروع کنیم.
بهش لبخند میزنم و سرمو تکون میدم.
بعد از سه ساعت کار ، هر دومون خسته شدیم. سرمو روی بالشت میذارم و پاهامو اویزون میکنم. نایل هم دوباره مشغول خوردنه و داره با جدیت چیزی رو تو گوشیش میخونه؟!
+چیزی شده نی؟
من میگم و اون نگاهشو از تو گوشیش به من میده و دوباره به گوشیش!
_لویی ویلیام تاملینسون ,۲۷ ساله٬ مدیرعامل شرکت LT ، پر افتخارترین شرکت در ضمینه فشن در لندن! سه سال پیش یعنی تو همون اولین سال کاریش به عنوان بهترین مدیرعامل زیر ۲۵ سال انتخاب شد. و بعد از اون هم هرسال ، هم شرکتش و هم خودش به عنوان بهترینا انتخاب شدن! واوو پسر! اون عالیه! نباید همکاری با اونو از دست بدی!!
YOU ARE READING
Change (L.S)
Fanfictionیه نفر که باعث میشه زندگیت تغییر کنه... . . . همونیه که تو رو عاشق خودش کرده...