Chapter 9

3.3K 464 184
                                    


دید هری:

اون اینجاست!

نامزد سابقم!

ااون الان پشتش به منه و نمیتونه منو ببینه ،البته اگرم میتونست بازم منو نمیدید!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


ااون الان پشتش به منه و نمیتونه منو ببینه ،البته اگرم میتونست بازم منو نمیدید!

اون چطوری لندنه؟

اون چطوری لویی رو‌ میشناسه؟

واسه چی به این مراسم اومده؟

اینا سوال هایی ان که از خودم میپرسم.

دوباره بهش نگاه میکنم دستشو میاره بالا تا موهاشو درست کنه!

دست چپشو!!!

ولی‌ اون حلقه ای نداره؟ مگه قرار نبود؟....

متوجه نگاه لویی میشم ، قبل از اینکه چیزی بگه از اونجا دور میشم به سمت دستشویی میرم ، درشو باز میکنم و واردش میشم.

خودمو تو آینه نگاه میکنم ، دارم خودمو مبینم ،

خودمو توی سه سال پیش...:

فلش بک:

+خواهش میکنم!

با التماس میگم و اشکام دیگه راهشونو پیدا کردن!
در چمدونشو میبنده و مشغول پوشیدن لباساش میشه.

_ما دیگه نمیتونیم با هم باشیم هری! فکر کنم قبلا حرفامو بهت زدم.

میگه و مشغول جمع کردن بقیه وسایلش میشه.

+ما سه ساله با همیم ربکا! قراره ازدواج کنیم.
تو... تو چطور میتونی انقد راحت اینا رو بگی؟
تو چطوری میخوای انقد ساده ترکم کنی لعنتی؟

داد میزنم و صدام میلرزه. اشکام بی نهایت در حال ریختنن!

_ما سه سال با هم 'بودیم' و قرار 'بود' ازدواج 'کنیم'.

میگه و کاملا آماده ی رفته!

توی اشکام میخندم ، با صدا عین دیوونه ها میخندم.

+این همه ی اون چیزیه که میخوای بگی؟

میگم و با التماس نگاهش میکنم ، من احمق هنوز امید دارم که حداقل یه چیز خوب ازش بشنوم.

_رابطه من با تو بزرگترین اشتباه زندگیم بود.

میگه و در رو باز می کنه تا از خونه خارج شه ، قبل رفتن دوباره روشو برمیگرونه:

Change (L.S)Where stories live. Discover now